پيشتازان راه آزادي

۱۵ مرداد ۱۳۹۴

به یاد خانواده قهرمان «رحیم نژاد» در گرگان


خانواده رحیم نژادکمتر کسی در گرگان است که خانواده مجاهدپرور رحیم نژاد را نشناسد، چرا که در دوران سیاه حکومت آخوندی از این خانواده ۸نفر توسط دژخیمان پلید خمینی به شهادت رسیدند.

یادی از مجاهد شهید«طهمورث رحیم نژاد»
مجاهد شهید طهمورت رحیم نژاد از زندانیان زمان شاه بود که با قیام مردم در سال۵۷ آزاد شد. طهمورث توسط دژخیمان شاه شکنجه های بسیاری را متحمل شده بود. به طوریکه تا ماهها بعد از آزادی از زندان روی تخت و به شکم می خوابید زیرا پشت وی را با روغن سوزانده بودند، با این حال جسارت و شجاعت و روحیه بسیار بالا و عجیبی داشت.

مجاهد شهید طهمورث رحیم نژاد از فرماندهان میلیشا بود که نقش ارزنده ای در آموزش و سازماندهی نیروهای جوانی که بعد از انقلاب ضدسلطنتی به مجاهدین جذب شده بودند، داشت که نمود آن هدایت و کنترل رژه با شکوه میلیشیا در سال ۵۸ در گرگان بود.

يكي از همرزمان او از خاطراتش چنين ميگويد: 
طهمورث استادیار دانشگاه کشاورزی گرگان بود. او بعد از آزادی از زندان، دوستان و جوانان فامیل که حدوداً سی نفر بوده و اکثراً دانش آموز بودیم را دور هم جمع می کرد. ما را به کوهنوردی می برد و آموزش خودسازی به ما میداد.

کتابهای شهیدان سازمان از جمله مجاهدین شهید فاطمه امینی، مهدی رضایی و رضا رضایی را به شکل جزوه میداد تا بخوانیم. آیات قرآن را به شکل سرود برایمان میخواند و آموزشی برایمان توضیح می داد. به این ترتیب او پایه های مجاهد شدن را به ما آموخت.
در بهارسال۶۰، رژیم خمینی به منظور یک پایه کردن نظام ارتجاعی اش قصد داشت شکافها را بسته و تمام جریانهای سیاسی، حتی بنی صدر که آن موقع رئیس جمهور رژیمش بود را حذف کند.
سازمان مجاهدین برای اینکه یکپایه شدن رژیم را به تأخیر بیاندازد، برای اینکه از آخرین قطرات آزادی تا جایی که مقدور است، استفاده کند، با آنکه خود در معرض بیشترین حملات چماقداران وحشی قرار داشت، اما بخاطر خط و سیاست اصولی که داشت، به حمایت از بنی صدر که آن زمان هدف حذف خمینی بود، برخاست. به همین منظور تظاهرات گسترده ای توسط هواداران مجاهدین خلق در تهران و شهرستانها برپا شد.
به خوبی به یاد دارم که حوالی بعدازظهر روز ۲۹خرداد۶۰ در «چهارراه میدان گرگان» بودیم که پاسداران وحشیانه به تظاهرات مسالمت جویانه حمله کرده و قبل از همه طهمورث را به عنوان فرمانده صحنه به همراه دیگری دستگیر کردند.

همان روز و بلافاصله طهمورث را به زندان بردند. دیگر خبری از طهمورث نداشتیم. حتی پدر و مادر و سایر اعضای خانواده هم از او خبری نداشتند. پس از آن شرایط ایران عوض شده و زندانهای خمینی جلاد مملو از مجاهدین و مبارزینی بود که در مقابل استبداد مذهبی و در قفای آزادی ایستادگی می کردند.
بعد از مدتی مطلع شدم که طهمورث را به زندان انفرادی برده و در این مدت تحت شکنجه های وحشیانه قرار گرفته بود.
در تابستان سال۶۰ خواهر کوچک طهمورث به اسم ترانه که میلیشای ۲۰ساله ای بود نیز دستگیر شده و به زندان سپاه گرگان فرستاده شد. ترانه قهرمان در زندان سپاه گرگان در سال۶۲ در زیر شکنجه به شهادت رسید.
برادر کوچکتر طهمورث به اسم عزیزالله رحیم نژاد در درگیری در شهر بابل در سال۶۲ به شهادت رسید.
همسر مجاهد شهید عزیزالله به اسم فریبا آجیلی نیز در حالیکه باردار بود، دستگیر شده و در زندان بابل اعدام شد.
خواهر دیگر طهمورث، مجاهد شهید تهمینه رحیم نژاد به همراه همسر قهرمانش میرطه میرصادقی در حماسه عاشورای مجاهدین در۱۹بهمن۶۰ در تهران در رکاب اشرف و موسی جانانه جنگیدند و به شهادت رسید و در تاریخ مجاهدین جاودانه شدند.
برادر دیگر طهمورث به اسم فریدون نیز به جرم مجاهد بودن در سال۶۳ در زندان اوین تیرباران شد.
پاسدران، مادر طهمورث را نیز در همان سال۶۰ و بعد از تظاهرات ۲۹خرداد به جرم هواداری فعال از مجاهدین به زندان سپاه گرگان بردند. او ۵سال در زندان زیر شکنجه های وحشیانه روحی و جسمی قرار داشت. چند بار محکم به قفسه سینه او زده بودند. یک بار در اثر شدت ضربات در حالت بیهوشی افتاد. مزدوران شکنجه گر رژیم فکر کردند مادر شهید شده و در ترس از واکنش خشم آلود مردم، جسم بی جان او را در بیمارستان رها کردند تا اگر به شهادت رسید نگویند که در زندان شهید شده است.
رسیدن خبر شهادت عزیزان فشار فوق العاده ای بر مادر وارد می آورد برای همین سالیان او در حالت شوک به سر برد.
سالها از این خانواده مجاهدپرور بی اطلاع بودم تا اینکه در سال۶۷ و قبل از عملیات فروغ جاویدان خبری دریافت کردیم که طهمورث از زندان آزاد شده و قرار است به منطقه بیاید. مدتی گذشت ولی از او خبری نشد.
با خانه پدری طهمورث تماس گرفته و سراغ او را گرفتم. می خواستم ببینم علت نیامدن او به منطقه چه بوده است.
وقتی از پدر سوال کردم او با صبوری و متانت اما با شجاعت به من گفت: طهمورث رفت!
با تعجب پرسیدم: کجا رفت؟! آیا نزد ما آمده است؟!
پدر گفت: نه رفت پیش بقیه!
گفتم: کجا؟!
گفت: رفت پیش ترانه و تهمینه.
آنقدر این پدر با افتخار و شهامت این جملات را بر زبان می راند که فکر نمیکردم منظورش شهادت است.
من که طاقت این همه درد و هجران را برای او نداشتم، بغض گلویم را فشرد، گریه کردم و گفتم او که در زندان بود و…!
پدر گفت: یک هفته بود که طهمورث را از زندان آزاد کرده بودند (تابستان۶۷) اما پاسداران آمده و او را به زندان سپاه گرگان بردند و بلافاصله او را همانجا تیرباران کردند.
جسد طهمورث کنار مزار خواهر شهیدش ترانه و سایر مجاهدین شهید از جمله یوسف بابانیانوری و … در انتهای گورستان امامزاده عبدالله گرگان به خاک سپرده شد.
من از شنیدن این خبر، گریه می کردم، پدر گفت: چرا گریه میکنی؟! بخند و خوشحال باش!
به او گفتم برادر مسعود گفته اند انتقام خون شهیدان را می گیریم. او با شجاعت و با صدای بلند خندید و گفت: «قربانش برم. به او بگو اصلاً غصه ما را نخورد. اصلاً ناراحت نباشد. همه دنیای فدای یک تار موی او».
از وضعیت مادر پرسیدم.
مشخص شد از وقتی که مادر از زندان بیرون آمده بود دائماً در شوک بود دائم نماز میخواند. در زندان هر روز خبر شهادت یکی از دخترها یا پسرهایش را به او می دادند و هر روز شهادت میلیشیاهای نوجوان و کم سن و سال را می دید برای همین دچار شوک دائم شده بود.
بعدها شنیدم که در سال ۷۸مزدوران رژیم در جنگل ناهارخوران گرگان پدر این مجاهدین قهرمان، یعنی محمدعلی رحیم نژاد را در حالیکه با دو جوان ۲۰ساله در خودرو بودند، با لودر روی ماشین پدر رفته و هر سه نفر را به شهادت رساندند.
از آن پس خانه پدر رحیم نژاد موزه شهدای خانواده بود.
در و دیوارهای خانه پوشیده از عکسها و وصیتنامه های شهیدان بود.
مردم شهر و جوانان محله نزد آنها می رفتند و مادر را تنها نمیگذاشتند. به خصوص در سالروز شهادت هر کدام از این شهیدان والاقدر اهالی محل و مردم به دیدار مادر می رفتند. آنها در انجام کارها به مادر کمک می کردند.
درست است که رژیم با شقاوت هرچه تمامتر پدر و ۵فرزند و همسران آنها را به شهادت رساند، اما بر قدر و عظمت و احترام این خانواده در بین مردم هر روز افزوده می شد. پدر به هر جا که می رفت مردم به پاس احترام او و خانواده اش مقابل پای او بلند شده و احترام می گذاشتند. این احترام برای بستگان آنها نیز از طرف مردم گذاشته می شد. بستگانشان بارها می گفتند: «احترام مردم به ما به خاطر قدر و شأن شهدای ما که مجاهد بودند می باشد و این باعث افتخار همه ما و فامیل است».
یکی دیگر از مجاهدین به من گفت: «در شهر گرگان مادران و پدران ما که از نسل دهه ۶۰ مجاهدین هستند همیشه به ما می گفتند در آن طرف گورستان، مزار مجاهدینی هست که به دلیل اینکه زیر بار ظلم آخوندها نرفتند از سنین کم همه اعدام شدند».
به این ترتیب آنها با نشان دادن مزار این شهیدان دلاوریهای آنها را به فرزندانشان می آموختند.
یکی از همشهریهای پدر رحیم نژاد در باره او میگفت: «در دورانی که فرزندان این خانواده هر روز توسط دژخیمان در شهرهای مختلف مازندران اعدام می شدند، روحیه پدر خیلی بالا و مقاوم بود. هر روز سراغ من می آمد و میگفت ماشینت را بردار برویم عزیزالله را از آمل بیاوریم. منظورش این بود که برویم تا جسد عزیزالله را تحویل بگیریم. یا می گفت فلانی ماشینت را بردار به بابل برویم فریبا را بیاوریم…
ما می رفتیم و اجساد شهدا را در ماشین می گذاشتیم و به گرگان می آوردیم. من در طول مسیر مستمر گریه میکردم ولی پدر با روحیه بالا از خاطرات شهیدان می گفت…»
این پدر شجاع و والاقدر، تا آخرین روزهای حیاتش با افتخار از شهیدانش صحبت می کرد یا از آرمان مجاهدین که همان آرمان فرزندانش بود دفاع می کرد و جنایات رژیم را بین مردم افشا می کرد. او باکی از گزمه های پاسدار نداشت.
خانواده رحیم نژاد از اسطوره ها و حماسه های خاموش مجاهدین هستند. این خانواده ۸شهید سرفراز را برای آزادی مردم ایران تقدیم کرده اند:

طهمورث
فریدون(مهندس)
تهمینه(۲۶ساله دانشجو)
عزیزالله(۲۱ساله)
ترانه(۲۰ساله)
میرطه میرصادقی(همسر تهمینه۲۸ساله)
فریبا آجیلی(همسر عزیزالله که هنگام اعدام باردار بود- ۲۸ساله)
محمدعلی (پدرخانواده، ۶۵ساله)
۷شهید خانواده رحیم نژاد گرگان

این شب ستیزان چونان شمعی سوختند و با سوختن خویش، شعله مقاومت را زنده نگه داشتند.

سالهاست از این فراغها و رنج وحرمانها و البته عظمت و شکوه می گذرد. فکر میکنم که هیچگاه نمیتوانم درد و رنج پدر و مادری که همه فرزندانش مظلومانه به شهادت رسیده و بدون کمتری گناهی، فقط به جرم آزادیخواهی اعدام شده اند را حس کند.

همواره با یاد مجاهد شهید طهمورث رحیم نژاد فرمانده میلیشیا و به یاد همه شهدا و میلیشیاهای قهرمان هستم. عهد میبندم که تا سرنگونی تام و تمام این رژیم و گرفتن انتقام خون این شهیدان لحظه ای آرام و قرار نداشته باشم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر