پيشتازان راه آزادي

۷ آذر ۱۳۹۷

مجاهد شهید مظاهر آزادآبکناری


مشخصات مجاهد شهید مظاهر آزادآبکناری
محل تولد: آبکنار انزلی 
تحصیلات: ديپلم
سن: 27
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: 1367

♦️ 🌷 🌷 عکس این شهید قهرمان سر به دار به تازگی به دست ما رسیده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۶ آذر ۱۳۹۷

مجاهد شهید علیرضا عریان آبکناری


مشخصات مجاهد شهید علیرضا (علی) عریان آبکناری
محل تولد: آبکنار انزلی
شغل: سرباز
سن: -
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: بندر انزلی
تاریخ شهادت: 1362

♦️ عکس این مجاهد قهرمان به تازگی به دست ما رسیده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهدین شهید موسی، عیسی و شمس الله حسین پور


مشخصات مجاهد شهید موسی حسین پور
محل تولد: آستانه اشرفيه
تحصیلات: دانش آموز
سن: 19
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: 1367


مشخصات مجاهد شهید عیسی حسین پور
محل تولد: آستانه اشرفيه
تحصیلات: دانش آموز
سن: 17
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: 1367


مشخصات مجاهد شهید شمس الدین حسین پور
محل تولد: آستانه اشرفيه
شغل: قهرمان ورزشي
سن: 23
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: آستانه اشرفیه
تاریخ شهادت: 1365

ما را از جنس ستاره‌ها نوشته‌اند
كه آب به ‌ديدار آينه مي‌رفت
و عشق تماشايي‌تر از هميشه
با دستان سبز خويش
جنگل را مي‌شكفت
در آن شب توفاني
كه پريِ درياهاي دور
خانة خويش را گم كرده بود
و اشكهايش در امتداد ساحل نوميدي
قطره قطره بر صخره‌ها فرو مي‌چكيد
ما را از جنس موجها سرشتند.

الان كه مينويسم نيمه شبه. نميدونم چي شد كه يكدفعه از خاطرات گذشته منقلب شدم و به دلم چيزي افتاد. اينكه بنشينم و بنويسم؛ از خانواده يي از شهداي راه آزادي! با ياد اونا دلم قوّت ميگيره. اونايي كه صاحبان همّت، در پيچ و خمهاي مبارزه بودند و هيچوقت يأس و استيصال در دلهاشون خونه نكرد. هواي اونايي كه در راهِ پرفراز و نشيب مبارزه يي كه در پيش گرفته بودم ازشون بسيار آموختم. هوايِ شهداي خانوادة دلاور حسين پور. شهدايي از آستانة اشرفيه!

شهداي مجاهد آستانة اشرفيه
به راستي نميدونم چگونه همة احساساتم رو روي كاغذ بيارم. كاش يك فيلمنامه نويس يا كارگردان بودم، يا موزيسين، تا با تار، يا ني، يا سنتور احساسم رو در مورد اون بچه ها در تارهاي ساز ميريختم و يا در نواي ني مينواختم.

خاطراتي از شهداي خانوادة مجاهد «حسين پور»
اواسط سال 64 من در سلول انفرادي بودم. از طريق تلويزيون، روزنامه ها و راديوي محلي رژيم در استان گيلان اخبار عمليات و مجازات شكنجه گران و جنايتكاران رژيم و از طرفي دستگيريهاي مجاهدين را ميشنيديم. پاييز 64 تعدادي از كساني رو كه گفته شده بود از حاميان و كمك كنندگان محلي مجاهدين و گروه تداركات رساني به مجاهدين جنگل بودند رو دستگير كردند. و خانوادة حسين پور از جملة دستگيرشدگان بودند.

عيسي و موسي حسين پور بهمراه پدر، مادر و خواهرشون دستگير شده بودند. عيسي 17 ساله و موسي 19ساله بود. پاسداران بعد از دستگيري به بهانة اينكه خونة اونها پناهگاه مجاهدينه،خانه شون رو جلوي چشمشون آتيش زده بودند. اواخر اسفند 64 من رو از بند خودمون به بند 2 زندان مالك اشتر لاهيجان منتقل كردند. چند ماهي اونجا بودم. يك روز ديدم كه حوالي 20نفر جديد رو وارد بند كردند. اغلب اونها بچه هاي دستگيرشدة معروف به «جنگلِ آستانه» بودند. اونجا بود كه عيسي و موسي رو ديدم. هر كدوم به 10سال زندان محكوم شده بودند. بچه هاي «جنگل آستانه» فوقالعاده پرشور بودند. با صداي بلند سرودهاي سازمان رو ميخوندند و سرشار از كينه نسبت به رژيم بودند. اونها بطور كلي فضاي بند رو تغيير دادند و در برابر رژيم و پاسدارهاش راديكال كردند.

ما جنگليم
برگو چه باك گر تبر آيد به پايمان
با پاي شوكت خود راه بسپريم
ما را مخوان درخت، ما جنگليم.

يكي از جرمهاي اونها اين بود كه نامه يي رو با دستخط برادر مسعود در منزلشون پيدا كرده بودند. برادر مسعود بخاطر مجموعة كمكها و ياري رسوندن و فداكاريهاي اين خانواده از اونها تشكر كرده بود و همين مزدوران رژيم رو آتيش زده بود. چهرة عيسي هنوز در خاطرم زنده اس. باورم نميشه كه اين خاطرات مربوط به 28سال پيشه. عيسي حسين پور 17سال داشت. بسيار بي آلايش و تشنة آموختنِ هر موضوعي در بحثهاي تشكيلات و ايدئولوژيك. شيفتة خوندنِ كتاب پرتوي از قرآن پدر طالقاني و عاشقِ ارزشهاي مجاهدين و برادر مسعود. با اينكه كم سن بود  اما چندين برابر سنش ميفهميد.

آنان كه در هجومِ بادهاي سرد و وحشيِ تازيانه هاي بي رحم 
نيرنگ را  با هُرمِ لبخندشان به سُخره گرفتند
و آنان كه پا به پاي جنگ در رزمگاهِ هستي
بر هجاي آزادي معنا بخشيدند!

موسي جووني بسيار آروم و متين بود. مسئوليتش رسوندن تداركات و خبر و اطلاعات به بچه هاي جنگل آستانة اشرفيه بود. موسي به برادر مسعود علاقه و عشق خاصي داشت. هر وقت از شهادت بچه ها و از فداي اونها براش ميگفتيم منقلب ميشد و چهره اش برافروخته ميشد. عيسي و موسي تعريف ميكردند وقتيكه به خونه شون حمله كردند، شمس الله، برادر بزرگترشون طبقة دوم خونه بوده و در حاليكه مزدوران خونه رو كاملاً محاصره كرده بودند، شمس الله پس از يك ساعت رزم بي امان با گله هاي پاسدار رژيم و در حاليكه گلوله هاش تموم شده بود به شهادت رسيد. صحنة شهادت برادر براي اونها انگيزشي قوي براي ادامة راه بود.

الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَلاَيَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ (آيه 20-رعد) آنان كه وفا ميكنند به عهد خدا و نشكنند پيمان را.

بعد از اسفند 66 كه از پيش اونها رفتم ديگه هرگز اونها رو نديدم. بعدها از بچه هايي كه از زندان آزاد شده بودند شنيدم كه اونها رو در تابستان 67 از زندان لاهيجان به زندان رشت منتقل كردند و در زمستان سال 67 اونها رو اعدام كردند. به اين ترتيب ستارگان تاباني ديگر از آسمان ايران زمين در جريان قتل عام زندانيان مجاهد سر بر آسمان نهادند.

الان كه دارم اينها رو مينويسم علاوه بر سوزشي كه در قلبم حس ميكنم، يك حس شادي و خوشحالي هم هست. من خيليها رو ديدم كه شهيد شدند. دهها و شايد 70-80 نفر رو موقع رفتن به اعدام بوسيده ام؛ اما امروز با قيامِ جوانان و مردم بپاخاستة ميهنمون، وقتي بياد شهداي آستانة اشرفيه و برادرانِ شهيدِ خانواده حسين پور مي افتم، اونها رو زنده تر از هميشه در كنار خودم احساس ميكنم. 
آره حسشون ميكنم. فرزندان مجاهد آستانة اشرفيه! رضا دليلي، 17ساله- پرويز دليلي، 17ساله- موسي، عيسي، بهمن، عباس افرازه، مسعود، رضا امين. اون بچه ها يكپارچه آتيش بودند؛ خاموشي ناپذير و همواره فروزان.
سربداراني از نسل خجسته يي كه با نام مسعود از آغاز، به خميني و ولايت سفياني او «نه» گفت و رنجها و مرارتها رو تا پايان راه به جون خريد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۵ آذر ۱۳۹۷

مجاهد شهید حمیدرضا وثوق آبکناری


مشخصات مجاهد شهید حمیدرضا وثوق آبکناری
محل تولد: آبکنار - انزلی
تحصیلات: دیپلم
سن: 27
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

♦️ عکس این مجاهد قهرمان سر به دار به تازگی به دست ما رسیده است.



با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۴ آذر ۱۳۹۷

مجاهد شهید محمدرضا احمدزاده


مشخصات مجاهد شهید محمد رضا احمدزاده
محل تولد: آبکنار - انزلی
شغل: -
سن: 28
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: 1367

عکس این مجاهد قهرمان به تازگی به دست ما رسیده است.

مجاهد شهید محمدرضا احمد زاده


با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۲۴ آبان ۱۳۹۷

مجاهد شهید کریم زاهد


مشخصات مجاهد شهید کریم زاهد
محل تولد: کردکوی
شغل: نقاش ساختمان
سن: 31
تحصیلات: -
محل شهادت: کردکوی
تاریخ شهادت: 1362

جنگل سرسبز كُردكوي – گرگان 
جنگل اسرارآميز كُردكوي آرومه. آرامش اين نماي زيبا، تنها به صداي دل انگيز پرندگان شكسته ميشه. آرامشي كه طوفاني در دل داره… آغوش سبزِ جنگل، كساني رو پذيرا شده… فرزندان خاكِ پرقوتش رو. جسمها خسته و فرسوده اس، اما روحيه ها سرشار از اميد… قامتِ افراشتة درختان ، حصار و مأمني شدن براي مجاهدان اين سرزمين.

رزمگاه مجاهدان گرگان
ناگهان… سكوت خيال انگيز درختان و طنين صداي جويبار در هم ميشكنه… آتشي به جان جنگل كُردكوي مي افته…

شعلة سرخي در رگهاي خاموش جنگل شعله ور ميشه… و اونوقت…
وقتي تيرگي از هر سو هجوم آورد، اونها مأمن سبز جنگل رو قرارگاه خود برگزيدن تا به رسمِ سردارِ جنگل، به آرامش درختان، بيقراري ببخشن؛ جنبش و تكاپو رو ميهمان خانة سبز جنگل كردن و مثل درختان ، قدبرافراشتن و سرخم نكردن رو رسمِ روزگارشون. به آغوش جنگل شتافته بودن، چرا كه پذيراي گرماي وجود اونها شده بود، گرمايي كه در رزمي بيامان به آتشي هرچه شعله ورتر تبديل ميشد. او نيز در ميان اونها بود. فرزندي رشيد برخاسته از ميان مردم صميمي گرگان. همو كه بعد از تحمل سختي و مشقت مبارزه در جنگل، خونش سبزي برگهاي درختان رو سرخفام كرد و قوتِ خاك و قوامِ ريشه هاي اونها شد. اهالي كُردكوي و روستاي وَلاغوز حتماً كه فرزند خودشون، كارگر جوان و زحمتكش رو به ياد دارن، مجاهد شهيد كريم زاهد. شيري از بيشة كُردكوي.

به راستي عزم سترگ و روحية قوي كارگران  سرزمين ما كه اين روزها در ايستادگي كارگران هفت تپه تا پايداري كارگران كوره پزخانه هاي اروميه شاهدش هستيم از كجا سرچشمه ميگيره؟ بي شك كارگران ما پشتشون  به كوه سربه فلك كشيده يي  از مبارزات كارگران در صفوف  مقدم مقاومت عليه رژيم آخوندي تكيه داره. كوهي از مقاومت كه سه دهه است از ميان رنج و خون مجاهداني مثل كريم زاهد كه خود كارگري از ميان كارگران زحمتكش خطة شمال ميهنمان بود قد برافراشته.

زندگينامة مجاهد شهيد كريم زاهد
مجاهد شهيد كريم زاهد، در سال 1331 در روستاي وَلاغوز (از توابع كُردكوي) در يك خانوادة زحمتكشِ كشاورز به دنيا آمد. از همان نوجواني با كار و تلاش  ُانس گرفت و در شغلهاي مختلف مانند كشاورزي، ماهيگيري و  هيزم فروشي، به كار پرداخت و در نهايت بعنوان كارگر نقاش مشغول بكار شد. پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي كريم از طريق برادرش، مجاهد شهيد موسي زاهد و با مطالعه نشريات و كتابهاي سازمان مجاهدين خلق با اهداف انقلابي اين سازمان آشنا شد و بعنوان كسي كه خودش از اولين سالهاي نوجواني با درد و رنج زحمتكشان آشنا شده بود، راه رهايي همه رنجبران ايران و آزادي و پيشرفت احاد ملت ايران رو در راه مجاهدين يافت و فعاليت خودش رو با انجمن هواداران مجاهدين معراجِ گرگان درخيايان سَرخواجه،  آغاز كرد. كريم  براي پيشبرد اهداف مجاهدين سر از پا  نميشناخت گاه او را ميديدي كه به  تبليغ و تشريح آرمانها و مواضع سازمان در بين مردم گرگان و بالاخص كارگران و زحمتكشان  مشغوله و گاه براي جمع آوري كمك مالي و امكانات مختلف براي سازمان به هر دري  ميزنه و اين در حالي بود كه هيچگاه كمك به مردم محروم و فقرزده را نيز فراموش نميكرد. 

«آروم بود وشوخ طبع. خيلي دلسوز و با محبت بود و علاقه و احترام خاصي به مردم و اهالي داشت و با اينكه خودش در تنگدستي به سر ميبرد هميشه يكي از كارهاش اين بودكه همزمان هم به مردم محروم كمك ميكرد هم در حالي جمع آوري كمك و امكانات مختلف براي سازمان بود.. همين هم باعث محبوبيت او در بين مردم و علاقه و احترام مردم نسبت به او ميشد.»

21 تير سال 60
بيشتر از 21 روز از 30خرداد سال 60 نگذشته بود. سرفصل جديدي در مبارزه با رژيم آخوندي آغاز شده بود… كه خبر شهادت برادرش موسي و ياران مجاهدش به كريم ميرسد.

«موسي، برادر كوچكتر كريم بود. صابر صباغي هم از بچگي توي خونة پدري كريم بزرگ شده بود و در واقع برادرخوندة او حساب ميشد. شهادت و رفتن اين بچه ها روي كريم تأثير زيادي گذاشت و از اون به بعد ديگه يه كريم ديگه شده بود. حتي لباس پوشيدن و غذاخوردنش هم فرق كرده بود و همين هم باعث شده بود كه تمام زندگي خودش رو وقف مبارزه و كمك رسوندن براي شعله ور شدن آتش مقاومت عليه رژيم آخوندي بكنه. از فراهم نمودن امكانات و كمك مالي براي سازمان گرفته تا وصل ارتباط بچه هايي كه مخفي بودن.»

عزم كرده بود كه راه برادر و ديگر ياران رو ادامه بده و در اين راه بسيار مصمم بود. همة ناملايمات و سختي و صعوبت راه رو آگاهانه انتخاب كرد و به اين يقين رسيده بود كه تنها چارة رسيدن به آزادي و بهروزي واقعي براي خلق جنگيدن و بازستاندن حق كارگران و زحمتكشان از حلقوم آخوندهاي حاكمه.

«هنوز خون برادران و همرزمان من خشك نشده! تا زنده هستم راه بچه ها رو ادامه خواهم داد!»
اين جملات قاطع كريم در جواب به پيام آخوندمزدوري به نام شيخ علي طيبي بود كه از روستاي وَلاغوز ، بعد از شهادت سه مجاهدخلق، براي كريم پيام فرستاده بود كه يا سكوت كنيد و يا پيش من بياييد و توبه كنيد.  

«كريم براي بزرگداشت ياد اين سه شهيد، چندين روز توي خونه شون مراسم باشكوهي رو برگزار كرد. تمامي اهالي روستاي وَلاغوز و همچنين ساير روستاهاي اطراف كُردكوي كه تقريباً نزديك به 1500 نفر ميشدن توي اين مراسم شركت كردن. خانواده هاي شهدا سخنراني كردن و بعد راهپيمايي باشكوهي تا مزار شهدا برگزار شد. كريم در آخر مراسم با خوشحالي گفت: ”اگه موندم، هميشه مراسم بچه ها رو با پول و دسترنج خودم خواهم گرفت و اگه شهيد بشم افراد خانواده ام بايد اين كار رو انجام بدن».

در سردرخونه اش عكس برادرمسعود در امجديه به همراه فرزند مجاهد شهيد رسول مشكين فام، نصب بود. يه بار يكي بهش گفت: ”كريم! اين عكس رو بردار، نسبت بهت حساس ميشن!“ اما كريم جواب داد: ”برادرم و دوستام به خاطر همين تيرباران شدن. بين ما و رژيم جوي خون جاريه. تا زنده هستم، اين عكس رو برنخواهم داشت، هر كس هم ناراحته ميتونه از خونه ام بره!…“.

كريم كه توانسته بود با هشياري ارتباطات خودش رو با ياران رزمندة مجاهدش از ديد رژيم مخفي نگه داره،  نزديك به دو سال تمام وقت با كار و فعاليت خودش ارتباط بچه هايي رو كه مخفي و از سازمان قطع بودن برقرار كرد. در نتيجة اين تلاشهاي بي وقفة او تا فروردين 62تونست ارتباط كُردكوي و وَلاغوز رو با گرگان وصل كنه و با همكاري مجاهدين شهيد ايوب صباغي و نصرت كيااحمدي و چند نفر ديگه از برادران و خواهران  مجاهدش، هسته هاي مقاومت تشكيل داد.

بعد ازظهر 29فروردين 62 / حملة مزدوران سپاه كُردكوي، بندرگز و دادستاني گرگان 
مزدوران سپاه به خانة كريم حمله كرده و تمامي اعضاي خانوادة او را به همراه پدر80ساله اش دستگير و به شكنجه گاه منتقل كردند. اما كريم به همراه دو رزمندة ديگر توانست با هوشياري ، از چنگال پاسداران فرار كند. از آن پس براي ادامةه مبارزه به آغوش جنگلهاي كُردكوي شتافت.

با اينكه خودش در جنگل چيزي براي خوردن نداشت و از فرط گرسنگي استخونهاي صورت و بدنش بيرون زده بود، ولي همواره به ياد بچه هايي بود كه بايد به اونها امكانات ميرسوند، و يك لحظه از اين مسئوليت كه به دوش داشت غفلت نميكرد.  با اتكاء به كمكهاي مردم و تلاش خستگي ناپذير خودش، تونست اين مسئوليت رو به نحواحسن انجام بده و ياران و همرزمانش رو حفظ كنه.

جنگل كُردكوي -عصر 15 خرداد 62 - حملة مزدوران سپاه كُردكوي و بندرگز 
كريم و چند مجاهد ديگر در حلقة محاصرة پاسداران قرار ميگيرند. كريم با رزمي جانانه، سه مجاهد را از حلقه محاصره خارج ميكند، اما خودش از پشت مورد اصابت گلولة پاسداران قرار گرفته و به شهادت ميرسد.

و اين چنين جوان مجاهدي كه عشق به آزادي وطن و رهايي كارگران و زحمتكشان از رنج و درد او را به راه مجاهدين كشانده بود،  در خاك جنگلهاي كُردكوي به خون درغلتيد و سرخي رگهاي خودش رو هدية قوام يافتن استواري و شرف خاك سرزمينش كرد. اما مزدوران و پاسداران تنها به اين بسنده نكردن. مرزهاي وحشيگري دست پرورده هاي خميني به همينجا ختم نميشه… 

«پاسداران جنايتكار، از جمله معاون بسيج وَلاغوز، مزدور علي محمد كياني، رئيس بسيج وَلاغوز، تقي كياني و بابالله مازندراني از چماقداراي معروف اون منطقه، از فرط كينة حيواني شون نسبت به كريم، جسد او رو در جنگل به دار كشيدن و در اين حالت بيش از 60 گلوله به بدن او شليك كردن. بعد هم پيكر غرقه در خون كريم رو به مركز سپاه كُردكوي بردن و براي اينكه مطمئن بشن واقعاً خود كريمه، نصفه شب پدرش رو كه دستگير كرده بودن و زنداني بود بالاي سر جسد فرزندش ميبرن…».

خاطره از زبان پدر شهيد
«ساعت 12 شب بود كه منو صدا كردن و بيرون بردن. بارون ميومد. من رو وسط محوطة زندان بردن ويه مرتبه روي يه چيزي كه وسط حياط بود من رو وايستوندن. ازم پرسيدن: پسرت رو ميشناسي؟ جواب مثبت دادم. بعد يكي از مزدورا پتو رو تا زير چونة جسد كنار زد. خواستم پتو رو كامل كنار بزنم تا پيكر فرزندم رو ببينم كه يكي از پاسدارا مچ دستم رو گرفت وگفت: براي چي ميخواي همه جاي پسرت رو ببيني؟ خشمم رو فرو خوردم وگفتم: ميخوام بدونم كه در روز انتقام چند گلوله بايد به قاتلين فرزندم شليك كنم! بعد از اون پيكركريم رو به محل تولدش ، روستاي وَلاغوز بردن و به نمايش گذاشتن.»

دژخيمان رژيم آخوندي نميدونستن كه با گردوندن پيكر غرقه در خون كريم در اينجا و آنجا، در واقع بذر نبرد و دانة رويش رزم آوران و مجاهدين ديگري رو در دل مردم منطقه و زحمتكشان خطه شمال  و از اونجا تا سراسر ايران ميكارن. 
پيكر كريم در روستاي  ”بالابلوك كُردكوي“ آرام گرفت اما روح ناآرام و رزم آور او رو امروز در كالبد  هزاران رزمنده آزادي و ميليونها جوان كارگري ميبينيم كه پس از او همچنان شعله مقاومت در برابري ديكتاتوري سمتگر آخوندي رو  برافروخته نگه داشته  و ميرن تا در امتداد سه دهه مقاومت سراسري و سازمان يافته مردم ايران، آزادي و بهروز رو براي  سرزمينمون به ارمغان بيارن. 
اگه دشمن يه صاحب اختياره
واسه من مرگ و مردن افتخاره
هزارون مثل من قربون ايرون
مباد ايرون من اينگونه ويرون

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۲۳ آبان ۱۳۹۷

مجاهد شهید شهرام اسماعیلی


مشخصات مجاهد شهید شهرام اسماعیلی
محل تولد: آمل
تحصیلات: ديپلم
سن: 24
محل شهادت: قائمشهر
تاریخ شهادت: 1360

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۲۲ آبان ۱۳۹۷

مجاهد شهید محرمعلی غلامی پورحسینی


محل تولد: رشت
تحصیلات: متوسطه 
سن: ۲۰
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴

مریم رجوی: بله، ایستادگان بر سر موضع مجاهدین برای آزادی ملت ایران، همان استوارکنندگان مرزهای خونین میان شرف و آزادگی با تسلیم و بندگی‌اند و وجدان ناآرام جامعه ایران و بذرافشان قیام و اعتراض هستند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید علی حسین ترکمن غلامی


مشخصات مجاهد شهید علی حسین ترکمن غلامی
محل تولد: بندر گز
شغل: دبير
سن: 23
تحصیلات: -
محل شهادت: گرگان
تاریخ شهادت: -

مریم رجوی: این زمزمه نیمه‌شبان آن‌هاست که هنوز به گوش می‌رسد:
من مرغ آتشم
می‌سوزم از شراره‌ ا‌ین عشق سرکشم
چون سوخت پیکرم،
چون شعله‌ها‌ی سرکش جانم فرو نشست،
آنگاه باز،
از دل خاکستر
بار دگر تولد من
آغاز می‌شود.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۹ آبان ۱۳۹۷

مجاهد شهید فرهاد جوادی


مشخصات مجاهد شهید فرهاد جوادی
محل تولد: بهشهر
تحصیلات: فوق دیپلم
سن: 24
محل شهادت: بهشهر
تاریخ شهادت: 1360

امروز صبح ميتونيد براي ملاقات پسرتون بياين جلو بيمارستان! 

اطراف بيمارستان جمعيت زيادي در انتظار بود. مادر از يك نفر پرسيد چه خبر شده؟ زن در حالي‌كه به‌شدت گريه ميكرد گفت: چند مجاهد رو ديشب اعدام كردند. مادر بي اختيار زير لب گفت: خدايا به پسرم كمك كن! تازه فهميد كه ماجراي ملاقات چيه، تازه فهميد كه ديگه فرهادش نيست. دورتر پيرمرد رانندة آمبولانس، به مادر نگاه ميكرد و آرام آرام ميگريست.

نيمه‌هاي شب بود كه تلفن زنگ زد و از طرف بيمارستان بهم گفتند كه با آمبولانس بايد به جاده‌يي كنار شهر برم و سه مجروح رو به بيمارستان بيارم. وقتي به اونجا رسيدم هوا هنوز تاريك بود. پايين جنگل ماشين رو پارك كردم و منتظر شدم. چند دقيقه‌يي نگذشته بود كه صداي شليك گلوله شنيدم. بعد صداي گلولة دوم و بلافاصله رگبار مسلسل و كمي بعد صداي دو تك‌تير سكوت شب رو شكافت. صداي بال پرندگان كه وحشت زده از محل دور مي‌شدند، فضاي جنگل رو سنگين كرد. نفسم بند اومده بود. تصميم گرفتم سوار ماشين بشم و فرار كنم كه يه دفعه چند پاسدار اسلحه‌به‌دست درحالي‌كه سه جسد رو روي زمين مي‌كشيدند از جنگل بيرون اومدند. از اجساد ناله‌هاي خفيف شنيده مي‌شد. اونها رو پشت آمبولانس گذاشتند. شوكه شده بودم. ناگهان پاسداري به كتفم زد و تكونم داد و گفت: چته؟ چرا صدات درنمياد؟ سريع حركت كن و اين منافقاي كثيفو ببر تحويل بيمارستان بده. و بعد، خودشون سوار ماشين گشت شدند و در چشم‌به‌هم‌زدني از اونجا رفتند. چراغ‌قوه‌ام رو روشن كردم و سه جسد غرق در خون رو با دقت نگاه كردم. يكي از اونها هنوز بدنش گرم بود و بريده‌بريده نفس مي‌كشيد. چشماش هنوز باز بود، چقدر نگاهش آشنا بود، خدايا او كيه؟ صداي خفه‌يي از گلوش درميومد، انگار مي‌خواست چيزي بگه و نمي‌تونست. باورم نمي‌شد، فرهاد بود. فرهاد بهشهر، من فرهاد رو از بچگي مي‌شناختم. خداي من، فرهاد داره جلوي چشمام پرپر مي‌زنه و من كاري از دستم بر نمياد! جواب پدر و مادر پيرش رو چي بدم؟! بهشون چي بگم؟! نفهميدم چطور حركت كردم؛ اما وقتي به بيمارستان رسيدم بدن فرهاد سرد شده بود.

فرهاد جوادي در 14مرداد سال1360 بدست پاسداران خميني در جنگل عباس آباد بهشهر بطرز فجيعي زجركش شد. 
از سمتهاي مختلف از پايين پاها تا قفسة سينه‌اش گلوله ها به بدنش اصابت كرده بودند. دستها و دهان فرهاد آغشته به گل‌ولاي و برگ بود. شايد كه را وادار به دويدن كردند و از هر طرف به او گلوله زدند.

با دستاني سبز در جنگلي سرخ 
پنداشتند خام
کز سرگشتگان که پي ببرند و سوختند
من آخرين درختم از سلاله جنگل
آنان که بر بهار تبر انداختند تند
پنداشتند خام که با هر شکستني
قانون رشد و رويش را از ريشه کنده اند 

فرازي از زندگينامة مجاهد ‌شهيد‌ فرهاد جوادي، مسئول انجمن هواداران مجاهدين در بهشهر
فرهاد جوادي در سال1336 در بهشهر چشم به جهان گشود. پس از گرفتن مدرك ديپلم به بابل رفت و ادامة تحصيلش را در رشتة برق گذراند. فرهاد در انقلاب ضدسلطنتي شركت فعال داشت و دوستان و آشنايانش را به‌شركت در تظاهرات عليه شاه فرامي‌خواند. پس از انقلاب ضدسلطنتي و دزديده‌شدن آن توسط خميني، فرهاد وقتي رفتار دجالگرانه مرتجعين و غاصبان حاكميت مردمي را ديد، به‌سرعت از آنها متنفر و رويگردان شد و براي انتخاب راه به‌جستجو و مطالعه پرداخت و طولي نكشيد كه گمشده‌اش را در سازمان مجاهدين خلق يافت.

«‌‌هر كس كه بخواهد آزاديهاي انساني، انقلابي و اسلامي را محدود بكند، نه اسلام را شناخته، نه انسان را و نه انقلاب را.  آزادي، ضرورت دوام انسان در مقام انساني است. والا با حيوانات كه فرقي ندارد. والا مسئوليت و وظيفه‌يي ندارد، والا دنياي انساني به جهان حيواني تنزل خواهد كرد. بنابراين، تاوانش را خواهيم پرداخت باز هم:
هر كه در اين بزم مقرب‌تر است                  
جام بلا بيشترش مي‌دهند

فرهاد كه مجاهدين را با مسعود رجوي شناخته بود، عاشقانه در راه آرمانهاي سازمان پاي گذاشت و به يكي از فعالترين هواداران سازمان مجاهدين و پس از آن مسئول انجمن جوانان مسلمان بهشهر تبديل شد. فرهاد با ميليشياهايي كه توسط انجمن جوانان مسلمان بهشهر سازماندهي شده بودند، رابطه‌يي بسيار صميمي داشت و آنها نيز براي او به‌عنوان رابطشان با مجاهدين احترام ويژه‌يي قائل بودند. خصوصيت بارز فرهاد پيگير بودن و خستگي ناپذيري او بود.

فرهاد می گفت: «وقتي از كاركردن زياد خسته ميشوم و يا اوضاع و احوال نگرانم ميكند يكي ازجملات مسعود را ميخوانم و تمام خستگيها و نگرانيهايم را فراموش ميكنم.»

افشاگري و چاپ و توزيع سوابق مرتجعين و سركردگان كميته هاي آخوندي توسط انجمن‌جوانان مسلمان بهشهر خشم دادستان جنايتكار اين منطقه به‌نام «شاه‌نوش» را نسبت به‌هواداران مجاهدين، به‌ويژه فرهاد برانگيخت. از اين‌رو با توطئه‌ و زمينه‌چيني چماقداران ارتجاع به انجمن هواداران حمله كردند و آلات ضرب و جرح از قبيل چاقو و پنجه بكس را در ساختمان جاگذاشتند و سپس براي فرهاد و چند تن ديگر از مجاهدين پرونده سازي كرده و آنها را به دادگاه كشاندند. شاهنوش در يك اقدام تلافي جويانه فرهاد را به 50ضربه شلاق محكوم كرد و حكم را اجرا نمود. 

سخنان مجاهد شهيد فرهاد جوادي پس از شلاق خوردن خطاب به مردم
«برادران مجاهد ما را در دوران سياه حكومت شاه هم بوسيلة ساواك به تختة شلاق مي بستند؛ بدنشان را ميسوزاندند، اما آيا توانستند عقيده و ايمانشان را بگيرند؟ آيا مجاهدين با شهادت و شكنجه از بين رفتند؟ آيا در جمهوري اسلامي هم ما بخاطر داشتن عقيده، بخاطر طرفداري از آرمان مجاهدين بايد به تختة شلاق بسته شويم؟ آيا فكر ميكنيد با شلاق زدن ما ميتوانيد عقيده و آرمانمان را بگيريد؟…اعتراض ما بخاطر اين است كه دارند انقلاب و اسلام را نابود ميكنند. مگر ما چه كرديم؟ جز كوشش در راه اسلام و انقلاب! بهر حال وقتي پردة جهل و ناآگاهي از جلوي چشمان شماهايي كه الان مرا به شلاق بستيد كنار رفت، متوجه خواهيد شد كه شماها مرا شلاق نزديد. بلكه اين آزادي و انقلاب ميباشد كه بدست شما به شلاق بسته شد. آنوقت روسياهي براي آنهايي ميماند كه ناآگاهانه در اين راه بودهاند.»

فرهاد اما با انگيزة بسيار و پرشورتر از پيش به مبارزه عليه ارتجاع پرداخت تا اينكه در روز 24 تير 60 در يك كيوسك تلفن در شهر چالوس توسط مزدوران رژيم شناسايي و دستگير شد و به زندان سپاه بهشهر منتقل گرديد. دژخيمان كه از او كينه‌ها به‌دل داشتند، وحشيانه به جان فرهاد افتادند تا بلكه از او اطلاعاتي حول شبكة فعال بهشهر به‌دست آورند. اما از فرهاد تنها صلابت و پايداري ‌ديدند.

فرهاد رو با بدني شكنجه‌شده به زنجير كشيدند طوري كه از صداي زنجيرها مي‌فهميديم كه اين فرهاده كه راه ميره.
در آخرين روزهاي زندگي فرهاد عكسي از فرزند تازه به دنيا آمده اش بدستش رسيد. او پشت عكس نوشته بود: «تو را بوسيدم و در قلب و روحم جاي داري. دستت را مي‌بوسم. بدان كه پدرت به تو خيلي اميد دارد».
مزدوران كه از عواطف پدري او اطلاع پيدا كرده بودند، به آخرين ترفندشان دست زدند و به دروغ به او گفتند كه فرزندت را به زندان آورده‌ايم. اگر مي‌خواهي او را ببيني فقط اسم دو نفر را لو بده تا آزادت كنيم و براي هميشه نزد او باشي. اما فرهاد در جواب به آنها گفت:
«تف بر شما كه با تحريك احساسات پدري مي‌خواهيد احساساتم نسبت به خلقم را از من بگيريد. ولي بدانيد كه كور خوانده‌ايد!»

بعد از شهادت فرهاد، يك دسته‌گل بر مزارش ديده مي‌شد كه بر روي آن نوشته شده بود: «از طرف سارا، به پدري كه هرگز او را نديده است».

مریم رجوی: بله، چنان‌که مسعود، درباره این شهیدان گفته‌ است:‌ این خونهای پاک، جوشیدن آغاز خواهد کرد... و خمینی نخواهد توانست این شعله را خاموش کند... 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۷ آبان ۱۳۹۷

مجاهد شهید فرهاد کریمی


مشخصات مجاهد شهید فرهاد کریمی
محل تولد: گرگان
شغل: -
سن: -
تحصیلات: -
محل شهادت: -
تاریخ شهادت: 1367

مریم رجوی: سی‌امین سالگرد قتل‌عام سی هزار گل سرخ آزادی مردم ایران، روز سربلندی قیام‌کنندگان و هر ایرانی آزاده‌‌یی است که براندازی رژیم ولایت فقیه را اراده کرده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید صدیقه خاکپور


مشخصات مجاهد شهید صدیقه (حمیده) خاکپور (خاکپاک)
محل تولد: ساری
تحصیلات: دانش آموز
سن: 16
محل شهادت: ساری
تاریخ شهادت: 1360

مریم رجوی: سلام به پیشتازانی که به ‌دادخواهی شهیدان برخاسته‌اند و راه و آرمان آنها برای آزادی ایران را به ‌اوج می‌رسانند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۲ آبان ۱۳۹۷

مجاهد شهید علیرضا آهنگر محله


مشخصات مجاهد شهید علیرضا آهنگر محله
محل تولد: بندر گز
تحصیلات: دانشجوي مهندسي
سن: 30
محل شهادت: بندر گز
تاریخ شهادت: 1360

عليرضا آهنگر، جواني بود از نسل ميليشيا، دانشجويي كه از سينه بيدار دانشگاه برخاسته بود تا آذري بشه بر قلب سياه مرتجعين. او اهل بندرگز و از خانواده اي محروم بود. بعد از انقلاب ضدسلطنتي با سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا شد و در فعاليتهاي انتخاباتي اون دوران و حمايت از كانديداي مجاهدين در بندرگز شركت فعال داشت. اما هنگاميكه دزدِ انقلاب، آزاديها رو به طور كامل كشت و اعتمادها رو پرپر كرد، عليرضا هم مثل هزاران هزار جوانِ مجاهد همت كرد و به مبارزه برخاست. او عازم سفري شد كه در اون بايد تنگه ها و گردنه هاي سخت رو ميپيمود و در اين مسير جز پرداختن، چيزي رو حقِ خودش نميدونست.  
در روزهاي نزديك به 30 خرداد در خيابان تخت جمشيد سابق دستگير شد. عليرضا رو به زندان بندرگز منتقل كردن. مدركي عليه او نداشتن، تا اينكه منوچهر متكي جنايتكار، بهمراه دو پاسدار ديگه به او اتهام شركت در درگيريهاي كردستان رو ميزنن و با همين اتهام دروغين او رو محكوم ميكنن.

صحنه هاي كوتاهي از بيدادگاه- شكنجه و شلاق
سرانجام روز 28 آبان 60، خبر شهادت عليرضا رو به خانواده اش ميدن. او در زير شديدترين شكنجه ها، بمنظور دادن اطلاعات به رژيم، لب باز نكرده بود. آثار شكنجه هاي وحشيانه بر روي پيكر عليرضا نشون از اين داشت كه در زير شكنجه به شهادت رسيده و شليك گلوله ها بر پيكر پاكش، تنها براي پوشوندن جنايت وحشيانه توسط دژخيمان بود. جنايتي كه ننگ ابدي اون هيچوقت از پيشاني جنايتكاران زدوده نخواهد شد. 

در آن شبي كه برف از گردههاي ابر مي لغزيد
آنان تنها آفرينندگان قصه بودند
كه در نهايت شعله هاي قصه ناگفته خويش سوختند

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید