پيشتازان راه آزادي

۸ بهمن ۱۳۹۸

مجاهد شهید هیبت شاخص گوراب زرمیخی


مشخصات مجاهد شهید هیبت شاخص گوراب زرمیخی

محل تولد: صومعه سرا
شغل: خياط
سن: ۲۶
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷

هیبت شاخص گوراب زرمیخی سال۱۳۴۱ در گوراب زرمیخ‌ ‌ صومعه‌سرا متولد شد. سال۵۸ هوادار مجاهدین شد. در پخش نشریه و اعلامیه‌های سازمان و تبلیغات انتخاباتی به‌نفع مجاهدین فعال بود. مدتی نیز مسئول توزیع نشریه و جمع‌آوری کمک مالی بود. بعد از انتقال به شهرستان صومعه‌سرا مسئول امنیتی پایگاه بود. در فاز نظامی در عملیات شرکت داشت. در زمستان۶۰ ارتباطش قطع شد. بعد از آن از طریق گوش کردن به رادیو مجاهد در جریان اخبار سازمان قرار می‌گرفت و رهنمودهای آن را به‌کار می‌بست. پس از تشکیل ارتش آزادیبخش به ندای مسعود برای پیوستن به این ارتش لبیک گفت و خود را به قرارگاههای ارتش آزادیبخش رساند. او در قسمتی از تقاضانامه‌اش در روز ۱۵آبان۶۶ نوشت: «… هدف مبارزه با خمینی ضدبشر و برقراری قسط در ایران خمینی‌زده… است و این عملی نمی‌شود مگر با فداکاری و ایثار و از جان گذشتگی که امروز توسط مردان و زنان مجاهد خلق به رهبری مسعود و مریم رهبری می‌شود. و من‌هم یک هوادار این سازمان هستم و حاضرم جان خود را ـ‌ که کوچکترین ارزشی در این راه به حساب نمی‌آید‌ـ در زیر چتر این رهبری ذیصلاح انقلابی، نه یکبار بلکه صد بار فدا کنم و آگاهانه تصمیم گرفتم که به ارتش آزادیبخش ملی بپیوندم …». 
هیبت در یکانهای رزمی ارتش آزادیبخش سازماندهی شد. در آخرین نبردش، در عملیات فروغ جاویدان قهرمانانه جنگید و در یکی از نبردها خون پاکش بر‌زمین ریخت و درخت تنومند انقلاب و آزادی را آبیاری کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۶ بهمن ۱۳۹۸

۴ بهمن ۱۳۹۸

مجاهد شهید محمود سروری

مشخصات مجاهد شهید محمود سروری
محل تولد: قائمشهر
شغل: ديپلم
سن: ۳۴
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷

محمود سروری سال۱۳۳۳ در سوادکوه متولد شد. پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی با مجاهدین آشنا شد. فعالیتهایش در امور تبلیغی نظیر توزیع نشریه و برگزاری میز کتاب و… بود. با تهیهٌ یک مغازه، نشریه‌ها، کتابها و دیگر آثار سازمان را در اختیار عموم قرار می‌داد. همواره در معرض تهدید و تهاجم پاسداران و فالانژهای مزدور قرار داشت و چند‌بار در فاز سیاسی دستگیر و به اتهام توزیع نشریهٌ مجاهد به ضربهٌ شلاق محکوم شد. پس از شروع مقاومت مسلحانه ارتباطش با سازمان قطع گردید. در اواخر سال۶۶ به سازمان وصل شد و راهی منطقه شد. پس از ورود به منطقه در عملیات آفتاب و چلچراغ شرکت کرد. در عملیات فروغ جاویدان در موضع سرتیم بود و پس از چند روز رزم و نبرد، در آخرین روز عملیات به کمین دشمن برخورد کرد. درگیری سخت و تن به تن در گرفت و سرانجام محمد درحالی‌که به‌شدت مجروح شده بود، به اسارت مزدوران ضدبشری درآمد و پس از شکنجهٌ بسیار به‌شهادت رسید و با رزم و پایداری در برابر دشمن، عهدی را که بسته بود سرفرازانه به پایان برد. 
«…‌با آگاهی به آرمان والای سازمان مجاهدین خلق ایران پایبند هستم و تا جان در بدن دارم در راه به ثمر رساندن این رسالت پاک حنیف کوشا خواهم بود. افتخار می‌کنم از این‌که جانم را فدیهٌ آرمان توحیدی سازمان مجاهدین خلق می‌کنم و می‌دانم که این خون و خونهای دیگر مجاهدان و مبارزان ادامهٌ خون امام علی و امام حسین است که کاخ ستمگران و دین‌فروشان را نابود خواهد کرد و خلق ما و نسلهای آینده با افتخار به این خونها، جامعه‌یی نوین خواهند ساخت. آن زمان دیر نیست». 
وصیت‌نامه ‌ـ‌ ۲فروردین۶۷

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید شهین سامی خفتانی


مشخصات مجاهد شهید شهین سامی خفتانی
محل تولد: بندر انزلی
شغل: دانش آموز
سن: ۲۳
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید حسن سهرابی


مشخصات مجاهد شهید حسن سهرابی

محل تولد: گرگان
شغل: تاجر
سن: ۲۷
محل شهادت: گرگان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰

متاسفانه از اين شهيد قهرمان، عکس و خاطره نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۲۸ دی ۱۳۹۸

مجاهد شهید حوریه (زینب) رمضانی‌نژاد


مشخصات مجاهد شهید حوریه رمضانی‌نژاد
محل تولد: رضوانشهر
سن: ۲۳
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: هشتپر
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷

مجاهد شهیدحوریه رمضانی‌نژاد متولد گیل‌چالان رضوانشهر،  به‌علت فعالیتهای گستردهٌ مبارزاتی‌اش در تابستان۶۰ دستگیر شد. اما حوریه موفق شد مزدوران را فریب دهد و بعد از یکسال از زندان آزاد شد و مجدداً به‌فعالیت پرداخت. هنوز یکماه‌ از آزادیش نگذشته بود که دوباره دستگیر و به ‌۳سال زندان محکوم شد. پس از گذراندن دورهٌ محکومیت خود در ۲۴آذر۶۴ آزاد شد و بلافاصله به ‌سازمان وصل گردید. قرار بود حوریه در بهمن۶۵، با پیک سازمان به‌منطقه مرزی منتقل شود. اما درست یک شب قبل از اعزامش به‌همراه فرستاده سازمان و سه نفر دیگر از هواداران که قصد پیوستن داشتند برای سومین‌بار دستگیر و این‌بار به‌۱۳ سال زندان محکوم شد. این مجاهد قهرمان درجریان قتل‌عامهای زندانیان سیاسی به‌همراه دوتن از همرزمانش مجاهدین شهید شهین سامی و ملیحه خوش‌سلیقه در ۱۰مرداد۶۷ در هشتپر طوالش تیرباران گردید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۲۶ دی ۱۳۹۸

مجاهد شهید حسن نیکفر


مشخصات مجاهد شهید حسن نیکفر
محل تولد: رودسر
سن: ۳۲
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴
حسن در روستای خلیفه محله از توابع شهرستان رودسر در یک خانواده کشاورز و مذهبی در سال ۱۳۳۲بدنیا آمد و از دوران کودکی با درد و رنج مردم بخوبی آشنا بود حسن با این‌ که مشغول خواندن درس بود در کلیه کارهای کشاورزی شرکت داشت وی در دوران تحصیلاتش یکی از شاگردان ممتاز مدرسه بود و استعداد فوق‌العاده‌ای داشت و دپیلم را در شهرستان لنگرود و سپس تحصیلات دانشگاهی‌اش را در یکی از دانشگاه‌های تهران با اخذ فوق لیسانس مدیریت به پایان رساند .
در دوران جوانی با این‌که مشغول خواندن درس بود پدرش در یکی از بیمارستانهای تهران به‌دلیل بیماری که داشت فوت می‌کند و سرپرستی خانواده، مادر و چهار برادر دیگرش که همه مشغول خواندن درس بودند به عهده وی بود و حتی زمانیکه زندگی مستقلی و دارای همسر و دو فرزندبنامهای سمیه ویاسر بود کماکان مسؤلیت اداره خانواده به عهده وی بود و هیچ وقت از مادر و دیگر بردارانش جدا نشد. حسن در دانشگاه با مدرک فوق لیسانس و دررشته تکنسیین فارغ‌التحصیل شد و به ‌عنوان تکنیسین تا سال۱۳۳۵ در مخابرات شهرستان لنگرود کار میکرد و سپس به‌عنوان رئیس مخابرات تا سال۱۳۵۹ مشغول به‌کار بود و در زمانی که در تهران دانشجو بود دراکثر جلسات سخنرانی دکتر علی شریعتی که در حسینه ارشاد برگزار میشد شرکت میکرد و کلیه نوارهای صوتی شریعتی را داشت و همین امر باعت فعالیتهای سیاسی وی شد طوریکه کلیه برادرنش و دیگر دوستانش از امکانات حسن بهرمند میشد ند حسن دارای فضیلت خاصی بود هرکس در اولین برخوردش شیفته اخلاق و محبت و سادگی وی میشد و به‌خاطر همین خصایص انقلابی بود که حسن دارای نفوذی زیادی بین مردم روستا و شهرستان لنگرود داشت اکثر مردم وی را می‌شناختند و دارای احترام خاصی بود خیلی ارام و خونسرد صحبت میکرد همه دراولین برخورد شیفته وی میشدند. .
روستایی که وی زندگی میکرد در زمان انقلاب و سال58یکی از فعالترین روستاها بود. لازم به یاد اوری است که وی در سال 1355تا سال 1357در شهرستان لنگرود اقدام به برگزاری کلاس آموزش قران و کلاسهای روشنگری دیگر در محافل سیاسی و مذهبی کرد و به‌خاطر همین هم دارای نفوذ زیادی در بین جوانان وروشنفکران وحتی بازاریان شهرستان بود و اکثراً احترام خاصی به وی می‌گذاشتند و هر کجا قدم می‌گذاشت در قلب مردم آنجا تاثیر می‌گذاشت از هیچ کمکی به هر کس که به وی مراجعه میکرد فرو گزارنمیکرد و به فقرا که وضع مادی خوبی نداشتند کمکی زیادی میکرد و به مادر و دیگر برادرانش سفارش این کار رازیادمیکرد وکلیه اعضا خانواده‌اش از وی تاثیر پذیرفته بودند.
بخاطرهمین هم در روستا خانه آنها محل تجمع اهالی خصوصاً جوانان با هر طرز فکری تا قبل از انقلاب و هم‌چنین بعد از انقلاب خصوصاً در فاز سیاسی خصوصاً هواداران سازمان بود. حسن در زمان انقلاب ضد سلطنتی در آگاهی مردم شهرستان لنگرودو روستای خود نقش اصلی داشت و جوانان را در شرکت در تظاهرات علیه شاه بیسج میکرد. هم‌چنین بعد از انقلاب در روستا اقدام به تشکیل شورای محل از بزرگان محل و چیره‌ها ی شناخته شده کرد و حل و فصل کلیه امورات روستا از طریق همین شورا اداره میشد و هم‌چنین خودش سخنرانی های زیادی در مناسباتها و روز شهدای سازمان در روستا میکرد در هر جلسه ای که صحبت یا سخنرانی میکرد همیشه از ا ائمه و پیامبران و امامان شروع میکرد و مثالهای زیادی از آنها برای مردم تعریف میکرد و در زمینه اسلام و اسلام شناسی معلومات زیادی به‌دلیل مطالعات و تحقیقات زیادی داشت و فعالیتهای وی خیلی چشم گیر بود ومورد علاقه همه مردم روستا بود حسن خیلی باسواد بود کتابهای زیادی خوانده بود و نوارهای زیادی از شخصیتهای ملی آنزمان گوش کرده بود و در هیچ زمینه کمبودی در وی احساس نیمیشد و خیلی مهربان و خونسردبود.
و هم‌چنین در زمان انقلاب فعالیتهای زیادی داشت و از سال 58وقتی صف بندی بین نیروها و گروه‌ها شکل گرفت به‌طور حرفه ای با سازمان رابطه برقرار کرد تا جاییکه ابتدا در شهرستان لنگرود ستاد جوانان که همه هواداران سازمان بودند تشکیل داد و در این مقطع بود که وی به‌عنوان کاندید سازمان معرفی شد وبرای کارهای تبلیعاتی خودش برای سخنرانی از طرف سازمان به روستاها ی دوردست ومناطق کوهستانی می‌رفت حسن در بسیج هواداران سیاسی شهرستان لنگرود با کمک دیگر مسولین نقش بسزایی داشت و در این هنگام اقدام به تشیکل ستادانجمن جوانان شهرستان در مرکز شهر و طبقه سوم پاساژ اصلی شهر بود کردتا وکلیه فعالیها ازآنجاهدایت میشد تااینکه چماقداران به این ستاد حمله کردند و آنجا بسته شد حسن برای ادامه نشستها و پیگیری کارهای تبلیغاتی وسیاسی سازمان ستادرا به محل کارش یعنی به اداره مخابرات لنگرود منتقل کرد و کارها از آنجا هدایت میشد. از انجایکه چماقداران تحمل فعالیتهای وی را نداشتند اقدام به حملاتی علیه وی کردند و دریکی از این حملات که منجر به تظاهرات شد و درگیری که بین هواداران و چماقداران انجامید .
در این درگیری یکی از چماقداران کشته می‌شود و تقصیر به گردن حسن انداخته می‌شود که مردم را تحریک کرده و از آن زمان وی تحت تعقیب قرار میگرد و مخفیانه و شبانه از منطقه فرار می‌کند و به تهران می‌رود در حالی‌که همسر و دوفرزندش همراه وی بودند در این مدت بارها برای گرفتن اخبار مخفیانه از تهران به شهرستان لنگرود و روستای خلیفه محله که زادگاهش بود می‌رفت
درمدت 4سال یعنی تا سال 64وی فراری بود حسن در دوران فراری خود که در تهران مخفیانه زندگی می‌کرد به یکی ازشاخه‌های سازمان وصل می‌شود که برای ادامه فعالیت به وی پیشنهاد خروج از کشور را می‌دهند که برای اجرای همین قرار وی به زاهدان سفر کرده و در هتلی مستقر می‌شود تا رابط مربوطه وی را برای خروج از کشورتوجیه کند ولی متوجه می‌شود که هتل از طرف سپاه محاصره شده است. با همسر و دو فرزندش خداحافظی می‌کند و درحین فرار به طرف وی تیراندازی می‌کنند که تیر به شکم و پهلوی وی اصابت می‌کند و شدیدا مجروح شده و قسمتی از روده‌هایش بیرون می‌ریزد سپس وی را دستگیر می‌کنند و با همان وضعیت به زندان اوین منتقل میکنند و بعد از یک عمل جراحی موقتاً برای گرفتن اطلاعات وی را با همان وضعیت در حالی‌که یک کیسه به پهلو بسته بود به مدت قریب به یک سال نگه می‌دارند و در این مدت همسر و دو فرزند و مادرش هر ماه به ملاقات وی می‌رفتند و روز به‌روز ضعیف شدنش را مشاهده می‌کردند تا جایی که قادر به راه رفتن نبود و وقتی مزدوران از گرفتن اطلاعات مایوس می‌شوند او را در سال۱۳۶۴ در حالیکه فقط ۳۲سال داشت تیرباران می‌کنند و بدون این‌که به خانواده‌اش اطلاعی بدهند پیکر پاکش را برای دفن به بهشت زهرا می‌برند.
آنموقع احمد برادر کوچکترش که در تهران فراری بود و دربهشت زهرا کارخطاطی روی سنگ قبرها را می‌کرد. وقتی مشخصات حسن را برای نوشتن روی سنگی به ابعاد نیم متر می‌دهد به‌محض دیدن یادداشت حالش دگرگون می‌شود طوری که بقیه نفراتی که آنجا کارمی‌کردند متوجه وضعیت غیرعادی وی می‌شوند و احمد بعد از نوشتن مشخصات حسن روی سنگ‌قبر از آن تاریخ به بعد از رفتن سر کار به بهشت زهرا خودداری می‌کند تامبادا مورد شناسایی قرار نگیرد.
خانواده‌اش از طریق احمد متوجه دفن حسن در بهشت زهرا می‌شوند و این‌چنین بود که خلق قهرمان ایران و خصوصاً اهالی منطقه و روستای خلیفه محله یکی از محبوب‌ترین یار مظلومین ویکی از اسطوره های تاریخ را از دست می‌دهند.

خاطره یکی از همبندان حسن در زندان اوین

مجاهد شهید حسن نیکفر اهل لنگرود و کاندیدای سازمان مجاهدین خلق ایران در سال۵۸ در اولین دوره مجلس شورای ملی در شهر لنگرود بود. در آن زمان او در اداره مخابرات شهر لنگرود کار می‌کرد.
او در سال۶۲ یا ۶۴ موقع دستگیری توسط پاسداران جنایتکار از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفت. به‌شدت مجروح و روده‌هایش به بیرون ریخته بود. در همان وضعیت او را به زیر شکنجه‌های وحشیانه برده بودند که آثار شکنجه تا لحظه شهادت به‌خصوص در ناحیه پا کاملاً آشکار بود. حسن از ناحیه شکم درد بسیاری را تحمل می‌کرد. به جای روده به او کیسه‌یی در ناحیه شکم که کاملاً متلاشی شده بود قرار داده بودند تا عمل دفع از آن جا انجام شود و به همین خاطر بوی نامطبوع او را آزار می‌داد. با وجودی که موقع خوابیدن با مشکلات فراوانی روبه‌رو بود، اما هر بار که او را می‌دیدی خنده برلبانش بود و با برخوردهای گرم و جذابش به همه هم زنجیرانش روحیه می‌داد و هرگز درد طاقت‌فرسا را به روی خود نمی‌آورد. یادم هست که در سال۶۳ که ما را برای بازجویی از قزلحصار به اوین آورده بودند و هفته‌ها در راهروهای دفترمرکزی در پشت شعبه‌های بازجویی بودیم. طی این مدت صدای ۲کودک توجهمان را جلب می‌کرد. از صدایشان تشخیص می‌دادیم که ۳یا ۴سال بیشتر ندارند. آنها یاسر و یاسمن بودند که روزها در راهروهای شعبات بازجویی می‌بایست صدای شکنجه شدن همه و از جمله پدر یا مادرشان را بشنوند و تحمل کنند. گریه و بی‌تابی آنها روحمان را می‌فشرد. یک روز وقتی در سالن۶ اوین با حسن هم بند شدیم متوجه شدم یاسر و یاسن فرزندان کوچک او هستند. با یکدیگر به ملاقات می‌رفتیم وغالباً در کابینهای مجاور یکدیگر بودیم. نگاهم همیشه متوجه کابین آنها بود که چطور یاسر و یاسمن دوست داشتنی و شیرین زبان با چشمانی آبی دوان دوان به سمت حسن می‌رفتند. ما نیز هر بار از فرصت استفاده کرده و آنها را در بغل می‌گرفتیم و می‌بوسیدیم و به‌علت علاقه‌یی که به حسن داشتیم با آنها چفت شده بودیم. حسن به‌دلیل ارزشهای انقلابی و مجاهدی بسیاری که در خود داشت هر کسی را در اولین برخورد مجذوب خود می‌کرد و چنان با آدم صمیمی می‌شد که گویی سالهاست یکدیگر را می‌شناسیم. بسیار خونگرم و خاکی بود. در نزد زندانیان جایگاه بسیار والایی داشت و مورد احترام همگان بود.
یک روز در ۷آبان سال۱۳۶۴حسن را صدا کردند وحکم اعدام را به او ابلاغ کردند. با توجه به تجارب قبلی معلوم بود که حسن را فقط برای ساعتهایی در جمع خود داریم و با توجه به این که فردایش روز ملاقات بود شکی نداشتیم که بعد از ملاقات حسن را برای اعدام خواهند برد و این را خود حسن نیز به خوبی می‌دانست.
هیچ گاه خاطرات آن روز و شب قبل از شهادت او را فراموش نکرده‌ام. حسن بعدازظهر که برگشت خیلی عادی به‌اصطلاح شامی را که داده بودند خورد و نیمه‌شب به حمام رفت و غسل شهادت کرد. من آن شب تا صبح بیدار بودم و خوابم نمی‌برد. با این که او در اتاق کناری ما بود ولی تمامی لحظات او را دنبال می‌کردم. بعد از خواندن چند رکعت نماز استراحت کرد. نمی‌دانم در آن لحظات به چه چیزی فکر می‌کرد اما یقیناً جز وفای به عهد و راه و آرامانش سودای دیگر در سر نداشت.
صبح روز ۸آبان۶۴ فرا رسید. آن روز من و حسن برای ملاقات رفتیم و در کابینهای مجاور یکدیگر بودیم. همسر و فرزندانش برای ملاقات آمده بودند. مثل همیشه یاسر و یاسمن دوان دوان به سمت حسن آمدند و در آغوش او جای گرفتند. صحنه‌ها بسیارتکاندهنده اما بسیار شورانگیز بود. من ملاقات و صحبت با پدر و مادرم را فراموش کرده بودم و به‌طور مستمر کابین کناری را نگاه می‌کردم.
در آن طرف شیشه همسر حسن می‌گریست و بچه‌ها در آغوش پدر بودند. حسن به همسرش گفته بود که این آخرین دیدار است. آن چنان آرام و متین مثل همیشه بچه‌ها را در بغل گرفته بود که باورش برایم سخت می‌نمود. بچه‌ها در عالم کودکانه خود خبر نداشتند که این آخرین دیدار با پدرشان هست و نمی‌دانستند که دیگر از فردا همین دیدارهای کوتاه ماهانه را نخواهند داشت.
حتی الآن بعد از گذشت ۲۲سال هم که خاطرات آن را می‌نویسم نمی‌توانم جلوی سیلاب اشک و بغض در گلویم را بگیرم و صحنه‌ها از جلوی چشمانم می‌گذرد. وقت ملاقات من به پایان رسید مانند همیشه یاسر و یاسمن را بغل کردم و حسابی بوسیدم چرا که دیگر من هم آنها را نمی‌دیدم. چون حسن را دیگر در میان خود نداشتیم. بعد از بوسیدن بچه‌ها با حسن آخرین وداع را کردم حسن یک بار دیگر ۱۰دقیقه‌یی ملاقات داشت. ما را از سالن خارج کردند و به بند برگرداندند. در حین بازگشت یاد حسن و روحیه بسیار بالا و استوار او در ذهنم نقش بسته بود و آرامش بی‌نظیر او در حالی که همسرش می‌گریست ذهنم را پر کرده بود.
در همین افکار بودم که به بند رسیدیم و با نعره گوشخراش پاسداری از مینی بوس پیاده شدیم و به بند برگشتیم. همین که وارد بند شدیم پاسداری نعره زد وسایل حسن نیکفر را بدهید به اتاقم رفتم و با بچه‌ها صحنه‌های آخرین دیدار حسن را با خانواده‌اش را در میان گذاشتم. ساعتهایی همه در غم از دست دادن یک مجاهد والا مقام بودیم و تحمل نبودن او برایمان سخت بود.
حسن تا لحظات یا شاید دقایقی دیگر به کاروان شهدای سازمان پرافتخار مجاهدین خلق می‌پیوست. او شاهد و گواه دیگری از فداکاری و از جان گذشتگی و دست شستن از همه چیز خود در راه آزادی و وفای به عهد و پیمان خویش با خدا و خلق بود. برگ زرین دیگری به کارنامه مجاهدین خلق افزوده شد. حسن با خون خود گواه آن شد که این مقاومت و این خلق و نسل حنیف و مسعود تا رسیدن به آزادی از هیچ فدایی فروگذار نخواهد کرد و از همه چیز خود دست خواهد شست و هیچ مانع دریش پای او متصور نیست.
حسن اشعار و نوشته‌های بسیار داشت که قبل از شهادتش آنها را به مجاهد شهید مجید فریفته سپرده بود ولی متأسفانه مجید نیز در قتل‌عام زندانیان در سال۶۷ به‌شهادت رسید و نمی‌دانم که آن دست‌نوشته‌ها چه شد. بعد از آزادی از زندان در سال ۶۵به بهشت زهرا رفتم و از روی تاریخ شهادت حسن مزار او را پیدا کردم. در قطعه۱۰۶ بهشت زهرا نام حسن و تاریخ شهادت او بر سنگ مزارش نوشته شده بود.
بعد از گذشت ۲۲سال از شهادت حسن هنوز یادآوری آن لحظات برایم انگیزاننده و خاطره انگیز است. این گونه است که بقول قران: کسانی که در راه خدا کشته شده و به‌شهادت رسیده‌اند زندگانند و نزد خدا روزیشان داده می‌شوند. آنان با شهادت خود روح مبارزه و پایداری را زنده نگه داشته و آن را تداوم می‌بخشند.
دو برادر دیگر حسن بنامهای احمد و محمدرضا در قتل‌عام سال۱۳۶۷ در زندان رشت اعدام شدند.

مریم رجوی: این صدا خاموش نمی‌شود. این نام‌ها فراموش نمی‌شود. این داستان هرچقدر بازگو می‌شود، ناتمام است و هم‌چنان رازیست ناگفته از مقاومت یک خلق. از مقاومت مجاهد خلق در سیاه‌ترین دوران تاریخ ایران زمین.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۹ دی ۱۳۹۸

مجاهد شهید محمدعلی بختیار


مشخصات مجاهد شهید محمدعلی بختیار
محل تولد: بندر انزلی
شغل: دانشجو
سن: ۲۳
محل شهادت: بندر انزلی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱

مجاهد شهید محمدعلی  بختیار ‌در بندرانزلی متولد شد. تحصیلات دبستان و دبیرستان را در انزلی ادامه داد و در نوجوانی با مسائل سیاسی و مبارزاتی آشنا شد. او از اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به مجاهدین پیوست و پس از ۴سال مبارزه بی‌وقفه سیاسی و نظامی که یک‌سال آن در زیر شدیدترین شکنجه‌ها سپری شد، در آذرماه سال۶۱ در اثر شکنجه‌های وحشیانه دژخیمان خمینی به‌شهادت رسید.
مجاهدی سرشار از عشق و احساس مسئولیت نسبت به مردم بود. در میان اسنادی که درسال های بعد به واحد تحقیق شهیدان و اسیران انقلاب نوین ایران رسیده ، یکی از بستگان این مجاهد شهید در شرحی پیرامون زندگی او (فرانوش) چنین نوشته است:
فرانوش در تمام دوران تحصیل شاگرد اول مدارس انزلی بود و بعد از دیپلم تحصیلاتش را در دانشگاه ملی تهران در رشته پزشکی ادامه داد. به‌دنبال کودتای ضدفرهنگی خمینی و بسته‌شدن دانشگاه ها با توجه به این که فرانوش در امتحان سراسری اعزام دانشجو به خارج کشور، مقام دوم را کسب کرده بود، خانواده‌اش اصرار زیادی کردند که برای ادامه تحصیل به خارج کشور برود. اما او به‌صراحت گفت، الان که شرایط عوض شده و ارتجاع بیش از گذشته بر‌مردم و جامعه فشار می‌آورد، من چگونه می‌توانم از زیر‌بار مسئولیت مبارزه شانه خالی کنم؟
قلب پاک و مهربان او هرگز نمی‌توانست رنج و محنت خلق محروم و در زنجیرش را فراموش کند. نه پیشرفت و موفقیتهایش در زمینه درس و تحصیلات دانشگاهی و نه زندگی توأم با رفاه، مانع عشق و احساس مسئولیتش نسبت به مردم و شور انقلابی و مبارزاتی او نبود. او در جریان اوجگیری قیام های مردمی علیه دیکتاتوری شاه، در سال57، فعالانه شرکت داشت و به‌محض پیروزی انقلاب نیز فعالیتش را در کنار هواداران مجاهدین، برای حراست از دستاورهای انقلاب مردم ادامه داد. فرانوش شیفته کلاس های تبیین جهان بود. طی چندماهی که جلسات درسهای برادر مسعود در دانشگاه صنعتی شریف جریان داشت، تمام هفته را، لحظه‌شماری می‌کرد تا ساعت موعود فرابرسد و بتواند با رهبر محبوبش دیداری تازه کند.
از اوایل سال۵۹ که خمینی دانشگاه‌ها را با عنوان دجالگرانه انقلاب فرهنگی تعطیل کرد، فرانوش به بندرانزلی برگشت و کار و فعالیتش را در میان هواداران مجاهدین در شهر زادگاهش از سر گرفت.
به‌عنوان دبیر زبان انگلیسی و علوم طبیعی در مدارس انزلی درس می‌داد و همزمان ارتباط فعال و گسترده‌اش با تشکیلات مجاهدین ادامه داشت. پس از ۳۰خرداد۶۰ نیز به واحدهای مقاومت مجاهدین پیوست.
”آنچه دشمن را بیشتر عصبانی می‌کند از بقیه کارها مفیدتر است“
در بعدازظهر روز ۱۷آذر سال۶۰، پاسداران رژیم، خانه آنها را در انزلی محاصره کرده و او را دستگیر نمودند. از این‌جا مقاومت قهرمانانه او در زیر شکنجه‌های وحشیانه آغاز شد.
به گفته هم‌زنجیران فرانوش، برغم فشارها و تهدیداتی که به‌طور خاص علیه او وجود داشت ، فرانوش هیچ‌وقت از رسیدگی و مداوای همرزمانش در زندان غافل نبود. می‌دانست که هر‌بار کمک‌کردن و پانسمان سایر شکنجه‌شده‌ها توسط او برایش نتیجه‌یی جـز شکنجه و شلاق بیشتر نخواهد داشت. اما مهر و محبت بیکران او به همرزمانش اجازه نمی‌داد که آرام بگیرد. وقتی یکی از همرزمانش به او پیشنهاد کرد برای تخفیف حساسیتها روی او مدتی مداوای بچه‌ها را قطع کند، جواب داد: ”همان کاری که دشمن را بیشتر عصبانی می‌کند، نشاندهنده این است که از بقیه کارها برای ما مفیدتر و درست‌تر است. وانگهی من پزشکی خواندم تا بتوانم زخم یک مجروح و درد یک دردمند را مداوا کنم. حالا زخم همرزم مجروحم را پانسمان نکنم؟ فقط به این دلیل که ممکن است به خاطرش شلاق بخورم؟ ارزش کاری که می‌کنم به اندازه همان شلاقهایی است که می‌خورم“.
بدین ترتیب او در زندان هم خواب و آرامش را از دژخیمان خمینی گرفته بود. رژیم تا حدود یک‌سال بعد از دستگیری فرانوش، بدون هیچ محاکمه‌یی او را در زندان نگهداشته و شکنجه می‌کرد.
در اواسط پاییز سال۶۱، آخوند جنایتکاری به‌نام قتیل‌زاده که حاکم شرع بیدادگاه های خمینی در انزلی بود، در نماز‌جمعه شهر سخنرانی کرد و با خشم و استیصال نعره کشید که «ای مغز متفکر سازمان.،‌ای تئوریسین سازمان،..این هفته به اشد مجازات محکوم می‌شوی».
همه می‌دانستند که منظور این آخوند جنایتکار کسی جز فرانوش بختیاری نیست و حرف های قتیل‌زاده آن هم در نمازجمعه هیچ شکی باقی نمی‌گذاشت که رژیم فرانوش را به‌زودی اعدام خواهد کرد. آخوندها، تازه وقتی که تصمیم می‌گیرند محاکمه‌یی برگزار کنند، حکمش را از پیش صادر کرده‌اند.
تلاش های بسیار و مراجعات مکرر و بی‌وقفه خانواده فرانوش برای اطلاع از سرنوشت او به نتیجه نرسید و سرانجام یکی از کارکنان بهداری شهر، که پیکر شکنجه‌شده و بیجان او را در بیمارستان دیده بود، خبر داد که در نیمه‌شب ۱۹آذر۶۱ بر اثر شدت شکنجه‌ها به‌شهادت رسیده است. هر‌دو دستش را شکسته بودند و او را با بدنی خون‌آلود به بیمارستان منتقل کردند اما تلاش های پزشکان برای زنده نگهداشتنش، مؤثر واقع نشد.
عوامل جنایتکار خمینی حتی از مزار فرانوش که زیارتگاه مردم شهر شد و هر‌هفته بسیاری از خانواده‌ها در پیرامون آن تجمع می‌کردند نگذشتند و بارها سنگ مزار او را شکستند.

مسعود رجوی: یقین کنید، یقین کنید که هر دستی که از مجاهدین بشکند، ده دست به آنها افزوده می‌شود و هر چشمی که از حدقه مجاهدین بیرون بیاید، صد چشم بینا شده دیگر به آنها افزوده می‌شود. و هر قلبی که از مجاهد پاره کنید و سری که بشکنید هزار قلب و سر دیگر پربرکت بجایش خواهد نشست. این منطق انقلاب است. این منطق توحید است، منطق تکامل است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید