مشخصات مجاهد شهید فرهاد ریاضی دوست
محل تولد: لاهيجان
تحصیلات: دانشجو
سن: 21
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1360
مشخصات مجاهد شهید فریدون ریاضی دوست
محل تولد: لاهيجان
شغل: -
سن: 30
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1364
هر دو اهل لاهيجان بودند؛ هر دو دانشجو و هر دو فرزند يك خانواده، دو برادر بودندكه از خطه شمال برخاستند و دامنه دفاع از شرافت يك خلق رو تا استانهاي تهران و كرمانشاه هم گستردند. مجاهدين شهيد، فريدون و فرهاد رياضي دوست.
از فرهاد كم ميدونيم و از فريدون كمتر. يادداشتهايي هم كه همرزمانشون براي اطلاع نسل ما باقي گذاشته اند، بسيار محدود ولي بسيار مفهوم و پر معناست. در انجام كار و مسئوليتهايش مصمم, در جمع ياران شاد و بشاش و در برخورد با هر هموطن فروتن و متواضع, اينها صفاتي است كه از فريدون نوشته اند. همونطور كه گفتيم اهل لاهيجان بود ولي در تهران دستگير شد.
همان اوايل سال60 دستگير شده بود ولي مزدوران از دلاوريهاي او زخمهاي زيادي به دل داشتند, براي همين اومدن فريدون به زندان همراه بود با ضربات كابل و شكنجه هاي زياد. عجيب چهره بشاش و شادي داشت. اهل شعر و ادبيات هم بود و هر جا بود با ترانه اي و شعري به جمع همبندي هاش صفا ميداد. هشتمين شب ارديبهشت64 بود كه او را هم صدا زدند, ميتونستيم حدس بزنيم كه بعد از اتمام اسامي كه از بلندگوي بند پخش ميشد, عكس العمل فريدون چي باشه, با لبخندي كه هم شادي بود و هم فتح, به چشمان تك تك ما نگاه كرد, از اون نگاههايي كه هنوز حسش ميكنم, توي چشماش خيلي حرف بود انگار يك كلام از فردا ميگفت. فكر نميكرديم در آخرين لحظات كه همه ما غرق نگاهش بوديم و ناباورانه رفتنش رو دنبال ميكرديم لب به شعر باز كنه, شعري كه خوند سوزناك بود ولي باز هم لبخند به لب داشت طوري كه بعد از پايان شعرش هم كسي جرأت نكرد اشك بريزه, دستي به شانه حميد زد و با تكان سر كه مضمون شعر رو نفي ميكرد گفت: ”بگذار تا بگريم, چون ابر در بهاران, كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران“.
نوشته اند مزدوران شكنجه گر فريدون به بند اومدند تا اون رو براي اعدام ببرند و در جاي ديگري نوشته اند, هر چند 4سال از اسارتش گذشته بود ولي هنوز آثار شكنجه و كابلهاي شكنجه گران بر بدنش مانده بود.
خامش، سياهچال! ديوار سرد سنگ، مانوس با هجوم درد وستيغ بلند رزم، آرام، در تبسم بيشمار راز، بر دل ديوارخونفشان، اي كاش، لب به سخن ميگشودي! اي كاش خود ميسرودي، قصة مغرور خويش را، در گوش يادهامان، از افتخارهامان.
وقتي فريدون در سال 64 ميرفت, 4سال بود كه ياد برادر كوچكترش فرهاد رو هم در لحظات سخت زير شكنجه و هم در لحظات سرودخواني كنار همبندان زنده نگاه داشته بود. فرهاد هم مثل او اهل لاهيجان و دانشجو بود ولي براي تحقق آرمان بلند آزادي و براي ستيز با دشمن آزادي سر از شهرهاي محروم استان كرمانشاه در آورده بود.
فرهاد رو در حالي كه در صحنه دستگيري از ناحيه هر دو ران پاهايش مجروح شده بود به بند كشيدند. دژخيمان براي مداواي پاهايش هيچ اقدامي نميكردند و عفونت زخمها, دردي بود افزون بر دردهاي شكنجه.
اما فرهاد هم مثل فريدون بشاش, سرزنده و اهل شوخي و لطيفه بود. وضعيت پاهايش خيلي وخيم بود ولي با همان وضعيت خودش رو به كوچكترين بازي و سرگرمي بچه ها ميرسوند و دمي از بروز روحيه سرزنده انقلابي خودش كوتاه نميومد و تحمل همين موضوع براي شكنجه گران سخت ميومد و به هر بهانه اي اون رو دوباره به زير شكنجه ميكشوندند.
سرودي نبود كه فرهاد بلد نباشه. در هر فرصتي سرود ميخوند و از ما هم ميخواست كه با او همراه بشيم. يك شب كه از خواب بيدار شدم, ديدم فرهاد نشسته و بيداره, در تاريكي و كنجكاوانه نگاه كردم كه چكار ميكنه, فهميدم براي اينكه كسي زخمها و عفونت شديد پاهايش رو نبينه, شبانه و وقتي كه همه خوابن به مداوا و پانسمان اونها ميپردازه. براي همين سعي كردم كه متوجه بيدارشدن من نشه ولي تا صبح به او و اين روحيه قوي فكر كردم.
5مهر60 خيابونهاي تهران از فرياد ”مرگ بر خميني“ غوغا شده بود, ولي در خيابانهاي كرمانشاه اولين بار اين فرياد از حنجره زخمي فرهاد رياضي دوست بلند شد, دقيقا در همان روزها و در مهر سال 60. فرهاد توسط پاسداران دستگير شد.
راهروها پر از فرياد شده بود و مزدوران خشمگين داد و بيداد ميكردند, همه فهميديم كه حتما دوباره ضربه يي به اونها وارد شده. خيلي نگذشت كه فهميديم كه فرهاد رو دوباره به اتاق شكنجه بردن، ولي نميفهميديم كه اين همه خشم و كين مزدوران براي چيه, تا اينكه اين خبر سريع تموم بند رو پر كرد: «فرهاد حين فرار با صداي بلند و تا لحظه دستگيري شعار مرگ بر خميني رو فرياد كرده بود».
زندان كرمانشاه شبهاي سردي رو ميگذروند و مهرماه و بادهاي سرد پاييزي آغاز شده بود. دژخيمان هم سعي ميكردند با آميخته يي از شكنجه و نيرنگ و فريب سرما رو به بندها و قلبها حاكم كنند, اما هرگز موفق نشدند. در همين گير و دار اقدام قهرمانانه و شجاعانه فرهاد, گويي بهار رو به بند برگردانده بود, همه ميدونستند كه اين جسارت و شهامت فرهاد بدون جواب نخواهد ماند.
همه ميدونستيم كه اون شب 5مجاهد قهرمان رو براي اعدام ميبرند. فرزانه خزايي – پريچهر كاشانيان- نسرين نوري مهرباني- حميد فتاحي راد و فرهاد رياضي دوست. ولي نميدونستيم كه آخرين صحنه رزم اونها, چه ماندگار خواهد شد.
فرزانه و پريچهر و نسرين پيش از اين بي دادگاه مزدوران رو بر هم زده بودند و حالا سرود خوانان از بند خارج ميشدند.
لحظاتي بعد صداي رگبار بود و صداي تيرهاي خلاص, يك, دو, سه, چهار, هر چي صبر كرديم, صداي پنجمين تير خلاص رو نشنيديم…چرا فقط چهار تا ؟؟! صبح زندانيان, پشت در سرويس بيرون بند, طناب داري رو ديدند و آثار ضربات پايي رو بر روي درب چوبي. بله مزدوران زندان كرمانشاه براي تلافي اقدام شجاعانه فرهاد و فرياد كردن مرگ بر جلاد بزرگ جماران, حكم او رو يك درجه افزايش داده بودند و براي اولين بار اعدام به صورت حلق آويز رو در مورد اين مجاهد دلاور تجربه كرده بودند اما بدليل استفاده ناشيانه از طناب و محل اعدام, او رو تا صبح زجركش كرده بودند.
گوش كن! به رود زمزمه گر كه مي خواند سرود رفتن و رفتن و برنگشتن هارا. بنگر! به طلايه هاي بيداري كه درخشيدند در ظلام تاريك ترين شبها، تا فتح سپيدي صبح!
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر