خاطره بازنویسی شده از یک رزمنده مجاهد خلق
صدای بغض آلود پیر مرد را از در کارگاه که شنیدم، یادم آمد که باید امروز ساکت بمانم. آقای عسکری پیرمرد دوست داشتنی و خوش سخن گاهگاهی دل و دماغ نداشت و این شعر را به آوایی حزین میخواند:مرغ مینای من از داغ تو زیبا چه کنم؟ بغض آشفته من! صبر به فردا چه کنم؟
دیگر یاد گرفته بودم که در چنین روزهایی وقتی وارد کارگاه چوب بریاش میشوم هیچ نگویم. حتا سلام نکنم. اگر هم سلام میکردم جوابی نمیداد. اصلاً انگار مرا نمیدید. آقای عسکری در کنار چوب بری یک کارگاه شالی کوبی هم داشت. مرا که آشنایشان بودم بهعنوان شاگرد قبول کرده بود که کنارش باشم و کمککار در کارگاه. من ۱۳سالم بود، یا ۱۴سال، درست یادم نیست. اما آقای عسکری پیرمرد شده بود. گاهی که دل و دماغ داشت از مبارزات زمان شاه میگفت که چگونه روزگاری با حزب توده بوده و اینکه همراه پدرم که از آن زمان با هم دوست بودند، بعد از 28مرداد و خیانت سران حزب، دستگیرشده، زندان رفته و شلاق خورده بودند. پدرم میگفت، اوستا (عسکری) آنقدر چوب خورده بود که چند روز حال راه رفتن نداشت.آقای عسکری وقتی این حرفها را میزد شوق عجیبی در چشمان پیرمرد پدیدار میشد. اما همه چیز به یکباره دگرگون و دوباره سکوتی کشنده در کارگاه برقرار میشد. سکوتی که از صدای اره چوب بر بیشتر روانم را میفشرد.حالا که پیرمرد داشت آواز میخواند میدانستم که باید کار خودم را بکنم. شروع کردم به جابهجا کردن الوارهایی که دیروز آخر وقت آورده بودند و نامنظم ریخته بودیم ته کارگاه. هنوز صدایش میآمد:مرغ مینای من از داغ تو زیبا چه کنم؟ بغض آشفته من! صبر به فردا چه کنم؟ داشتم به حرفهای مادرم فکر میکردم که میگفت. آقای عسکری دختر رعنایی داشت به نام مینا که اعدامش کردند. می گفت: آقای عسکری همان روز که رفت دنبال دخترش دیگر کمرش خم شد.در دنیای کودکیام داشتم فکر میکردم چه جوری کسی را اعدام میکنند؟ آنهم دختری را که مادرم میگفت عین ماه میمانست و عین فرشته خوب بود... و چگونه مردی کمرش خم میشود؟ ناگهان صدایم کرد: پسرم! بیا کمی خستگی درکن! باورم نشد. بله صدای خود آقای عسکری بود. سکوتش را شکسته بود و با مهربانی داشت نگاهم میکرد. رفتم کنارش نشستم. دستی به سرم کشید و گفت:-چه خوب شد اومدی. امروز اصلاً دستم به کار نمیرفت. دنبال کسی بودم که باهاش حرف بزنم. می دونی که یه دوجین پسر و نوه دارم که خیلی دوستشون دارم، اما نمیدانم چرا دارم با تو حرف میزنم. انگار یک جورایی با تو راحت ترم... کلماتی که از دهان پیرمرد بیرون میآمد گیجم کرده بود. به چشمان مرد که نگاه کردم ژرفای گودیش مرا ترسانده بود. با خودم گفتم آقای عسکری حتماً از کارم راضی نیست. مجالم نداد:-راز مینایم را میگویمیاد حرفهای مادر افتادم؛ آقای عسکری دیگر کمر راست نکرد.-پارسال بود همین امروز روزی.سیگار بعدیاش را روشن کرد و بعد با عصبانیت خاموشش کرد.-صبح بود ۵ یا ۶ صبح که در خانه را زدند. مادر بچهها که صدای زنگ را نمیشنید من رفتم دم در. چند پاسدار جلوی در بودند. قلبم فرو ریخت. دیگر چه از جان ما میخواهند بیناموسها. مینای مرا که بردید زندان، دیگر چه کسی را میخواهید؟ صندلیام را به پیرمرد نزدیکتر کردم. رگ های گردن لاغر پیرمرد متورم شده بود. کوبش ضربان قلب اش را میشنیدم.
-پاسداری جلو آمد و گفت: «آقای عسکری شما هستید». بیشرمی و قساوت این پاسدار مرا میخکوب کرده بود. «دخترتان را اعدام کردیم برای تحویل جسد با ما بیایید!» دیگر زمین و زمان را فراموش کرده بودم. دیگر یادم رفت که عیالی دارم که به او چیزی بگویم یا بهپسرانم که... .. یعنی مینای من دیگر هیچ تلاونگی را نمیبیند؟ آخه از کودکی هر تلاونگی که بلند میشدم، نماز بخوانم، مینای من هم بلند میشد. روبهرویم میایستاد و رکوع و سجودم را نگاه میکرد و میگفت: «بابا! من یه روز تلاونگت میشم». دیگر بالا و پایین شدن سینه پیرمرد را میدیدم. یادم آمد که پدرم میگفت؛ عسکری چون صخره است. در زندان و زیرشلاق و شکنجه مثل مرد میایستاد.-با آنها رفتم. نمیدانم چگونه سوار جیپ شان شدم یا با چیز دیگر. فقط میدانم رفتم؛ مینا یگانه دخترم!... .. نه سربهسرم گذاشتند... اعدامش نکردند... نه اعدامش نکردند... شاید بخواهند آزادش کنند... آخه اون که کاری نکرده بود... نشریه میفروخت همین... . من که مینایم را میشناسم... در همین هوا بودم که پاسداری داد زد: رسیدیم بهشهر. نمیخوای دخترت را ببینی؟. عرق سردی بر پیشانی پیرمرد نشسته بود. با دهان کف کرده ادامه داد:-پشت سر پاسداران براه افتادم. دالانی بود بیانتها نمیدانم سردخانه بود یا بیغوله یا شکنجهگاه یا... مطمئن بودم که دارم کابوس میبینم. چشمانم را چند بار مالیدم تا بیدار شوم فایده نداشت. سرم را به دیوار کوبیدم تا بیدار شوم. پاسداری به جلو هلم داد و به یکباره... .پیرمرد ساکت شد. سکوتی به درازای قورت دادن مستمر بغضی در گلویش. بیتاب به دهان پیرمرد چشم دوخته بودم: بگو که خواب بودی... بگو که دیدی مینایت از پشت میلهها دارد به تو دست تکان میدهد. بگو که مینایت تلاونگت میشود... .مینای من... دراز کشیده بود روی زمین. خون سینهاش خشک شده بود و شتک زده بود روی صورتش... آقای عسکری با دو دست صورتش را پوشاند. تکانهای کتف پیرمرد مرا هراسان کرده بود! -نمیدانم بعد از آن چه کردم. کتم را در آوردم و مینای نازنینم را پوشاندم یا با پاسداری گلاویز شدم یا سکوت کردم. نمیدانم. فقط میدانم هنوز از شوک این صحنه در مقابل نگاه ناپاک و درنده پاسداران بیرون نیامده بودم که پاسداری از راه رسید با یک جعبه شیرینی... سکوت این بار پیرمرد طولانی شد. هاج و واج نگاهش میکردم. لرزشی چانهاش را فراگرفته بود. در دنیای کودکیام داشتم تصویر پاسدار مهربانی را تصور میکردم که دلش بهحال پیرمرد داغدار سوخته بود و میخواست دلداریش بدهد.-آره پاسداری با یک جعبه شیرینی و مقداری پول به من نزدیک شد بمن تبریک گفت من دامادتم! هق هق پیرمرد دیگر مجالش نداد و من هم همراهش شروع بهگریه کردم. اشک از محاسن سپیدش جاری شد و چون دانههای درشت باران روی خاک ارههای کف کارگاه فرو ریخت. آقای عسگری بلند شد و رفت و دیگر به من نگاه نکرد. دوباره به یاد حرفهای مادرم افتادم که آقای عسکری وقتی دنبال دخترش رفت دیگر کمر راست نکرد.در آن سن؛ زیاد حرفهای آقای عسکری را نفهمیدم و درد جانکاهی را که تحمل میکرد، متوجه نشدم و حتا وقتی آن روز از کارگاهش حیران و مبهوت خارج میشدم و او دوباره صدایم کرد، نمیدانستم این «راز» چگونه سرنوشت مرا تعیین میکند.پیرمرد در حالی که تلاش میکرد بر هجوم اندوه غلبه کند به من نزدیک شد و گفت:دیگر آن روز هیچ چیز نفهمیدم، تنها یادم هست که جسد مینای نازنینم را بردیم به خانه و غسلش دادیم و در این بین شیخ حسن زاهدی که مثل سگی آن روز در شهر ما گلوگاه، پارس میکرد، اجازه نداد کسی بر پیکر پاک دخترم نماز بخواند. البته که دخترم به نماز این ناپاکان نیاز نداشت و رفت.آن روز موقع خدا حافظی پیرمرد از من قول گرفت که روزی اگر دادگاهی تشکیل شد از جانب او وکیل هستم که راز مینایش را بیکم و کاست افشا کنم. میگفت، یقین دارم که روزی چنین دادگاهی تشکیل خواهد شد. چون خدا که نمیتواند این ظلم نابخشودنی به من و مینایم را نادیده بگیرد. من پیرمرد از جانم ترسیدم. چون در همین گلوگاه پاسداران تهدیدم کردند که اگر چیزی بگویم به من هم مثل دخترم تجاوز خواهند کرد و سر به نیست... .می گفت: در هر دادگاهی با اطمینان این راز را شهادت بده، مطمئن باش واقعیت داستان فراتر از آن چیزی است که توانستم به تو بگویم... مطمئن باش.حالا که ۳۶سال از رازداری من گذشته است، من در کسوت رزمنده ارتش آزادی تمامی این سالیان را با راز پیرمرد مهربانی گذراندهام که شاید دیگر در قید حیات نباشد. و امروز با همان یقینی که پیرمرد داغدیده حرف میزد، در دادگاه بیکرانی که از جنبش دادخواهی در گوشه گوشه این خاک تشکیل شده است شهادت میدهم که مینا نه فقط تلاونگ پدر پیرش، بلکه تلاونگ خاموشی ناپذیر مردمی شده است که هر کدامشان صدها داغ مثل آقای عسکری دارند و فریاد میزند: نگذارید رازها بمیرند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشیدhttps://t.me/shahidanAzadai96
مشخصات مجاهد شهید خیرالله اقبالی نژاد
محل تولد: گیلان
شغل -
تحصيل: -
سن: -
محل شهادت: رامسر
زمان شهادت: 1360
مریم رجوی: حکومت آخوندی تاکنون چهتعداد از زندانیان سیاسی را اعدام نموده و چهتعداد از آنها در زیر شکنجه و در زندانهای این رژیم جان سپردهاند؟
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
مشخصات مجاهد شهید سیدقاسم (بهزاد) شهداییمحل تولد: بابلتحصيل: دیپلمسن: 26محل شهادت: ساریزمان شهادت: 1367
به یاد قهرمان سر بدار سیدقاسم (بهزاد) شهدایی«آخرین بار قبل از آزادشدنم از زندان، تنها از طریق مورس با او ارتباط داشتم. چند شعر را، که گویا خودش در زندان سروده بود، از طریق مورس منتقل کرد و سفارشش این بود که من از زندان خارج کنم. قسمتی از یکی از آن شعرها چنین است
شبپرستان همگی تیغبهکف، هلهلهزندر کمینند بر این پرده که نامش تاری استتا که خورشید برآید ز پس کوه بلنداز همه سوی بتازند و اسیرش سازندبکشانندش و در لجهٌ خون اندازندلیک خورشید نخواهد مردننشده شعلهٌ یک شمع دلافروز خموشباز خورشید دگر سر زند از کوه بلندتیغ الماسش از هم بدرد پردهٌ شب قاسم (بهزاد) در سال 1341در بابل متولد شد. او با لبخند همیشگی و متانتی که در رفتارش بود و با شیفتگی به سازمان و رهبریش از محبوبیت عجیبی در میان بچهها برخوردار بود.از نخستین روزهای پاگرفتن تشکیلات هواداران مجاهدین در بابل، بهطور حرفهیی به جمع مجاهدین پیوست و هر روز مسئولیتهای سنگینتری بهعهده گرفت. پیش از دستگیری مسئولیت بخشی از نیروهای محلات بابل را بهعهده داشت. بعد از دستگیری در زندان نیز بسیار فعال بود و لحظهیی از کار تشکیلاتی و سروسامان دادن به مقاومت در زندان غافل نبود. بچههای بابل در مناسبات تشکیلاتی مستحکمی تحت نظارت او قرار داشتند و حتی در نقل و انتقال به زندانهای ساری و گرگان و اوین رشتههای پیوند تشکیلاتیشان را به مدد رهنمودها و تلاش بهزاد حفظ کرده بودند.بهزاد در همان آغاز دستگیریش توانسته بود دشمن را خام کند و چنین وانمود کرده بود که بعد از سال59 دیگر فعالیت چندانی نداشته و برایش حکم اعدام معلق صادر کردند. در سال61 در جریان یک طرح دقیق و موفق به بهانهٌ یک بیماری خاص در بیرون زندان قراری اجرا کرد تا از رهنمودهای سازمان در مورد نحوهٌ مقاومت در زندان مطلع شود. از سال61 تا 63 به زندانهای مختلف و از جمله اوین و گوهردشت منتقل شد. بیش از یکسالونیم در سلولهای انفرادی زندان گوهردشت بهسر برد. در بازگشت از تبعید به زندانهای مختلف حکم اعدام تعلیقی او ابتدا به حبسابد و سپس به 10سال زندان تبدیل شد.علاوه بر روحیهٌ سرشار و مقاومش، از دانش انقلابی و ذهنی فعال و توانا برخوردار بود و مجموعهٌ خصوصیاتش او را به سمبلی از مقاومت بچهها تبدیل کرده بود.هنگامی که سال64 در سپاه بابل خبر انقلاب ایدئولوژیک را شنیدیم، بهزاد میگفت: «سازمان هر روز مرزهایی جدیدی از فدا را درمینوردد. ایکاش ما نیز بتوانیم وظایف خودمان را نسبت به رهبری انجام دهیم».تشکیلات زندان بابل به یمن وجود قهرمانانی چون بهزاد در میان زندانها به دژ آهنین معروف شده بود. کمتر زندانی بود که تا سال67 از این زندان آزاد شود و به ارتش آزادیبخش نپیوندد».
مریم رجوی: آخوندها ناچار شدند از سیاست پنهانکاری درباره قتلعام سال ۶۷عقبنشینی کنند. توطئه سکوت شکست خورد. مقامات رژیم تلاش کردند دلایلی برای این کشتار بزرگ ارائه کنند. اما حتی نتوانستند بسیاری آخوندهای حکومتی را بهدفاع از فتوای خمینی بکشانند. در حقیقت، چشمانداز سرنگونی، زبان مدافعان و همسویان رژیم را بند آورد.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشیدhttps://t.me/shahidanAzadai96
مشخصات مجاهد شهید جمشید بابانژادمحل تولد: بابلشغل: کارگرتحصيل: دیپلمسن: 28محل شهادت: ساریزمان شهادت: 1360
مریم رجوی: جوانان دلیر و قیامآفرین در سراسر میهن اسیر را فرا میخوانم که برای واداشتن سران رژیم، به انتشار اسامی کامل قتلعامشدگان و نشانی مزارهای آنها و اسامی جلادان این کشتار، دست به اعتراض بزنند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشیدhttps://t.me/shahidanAzadai96
مشخصات مجاهد شهید علی اصغر (عباس) عرب طاهریمحل تولد: گرگانتحصيل: دیپلمسن: 25محل شهادت: گرگانزمان شهادت: 1367
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطرات و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را ميشناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.
مریم رجوی: درودهای بیپایان بر ستارگان نورافشان آسمان انقلاب ایران، شهیدان سرفراز سال ۶۷.و سلام به پیشتازانی که به دادخواهی شهیدان برخاستهاند و راه و آرمان آنها برای آزادی ایران را به اوج میرسانند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشیدhttps://t.me/shahidanAzadai96
مشخصات مجاهد شهید اردلان دارآفرین
محل تولد: لاهیجان
تحصيل: دانش آموز
سن: 23
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1367
به یاد مجاهد شهید اردلان دارآفرین
الماس سپهر این جهان آزادیست
در پرده جان شوق نهان آزادیست
نای گل سرخ ونی نوای ما را
فریاد و ندای جاودان آزادیست
مریم رجوی: درودهای بیپایان به همه زندانیان قتلعامشده سال ۶۷ که از لحظهای که در اتاقهای بازجویی گفتند بر سر موضع خود علیه ولایت فقیه و برای آزادی ایستادهاند، تا همین امروز، نبرد و پیکارشان رژیم آخوندی را درهم میکوبد.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
مشخصات مجاهد شهید تقی دارآفرین
محل تولد: لاهیجان
شغل: لوله كش
سن: 25
محل شهادت: لاهیجان
زمان شهادت: 1363
مریم رجوی: نامهای آنها را خمینی پنهان کرد، اما نامآورترین زنان و مردان تاریخ معاصر ایراناند.
مزارهایشان را مخفی کردهاند، اما حاضرترین و آشکارترین وجود رزمنده ملت ایراناند.
و سالهاست بر سر دار رفتهاند، اما سرود سرخ آزادی بر زبان آنها جاری است.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
مشخصات مجاهد شهید احمد نیک فر
محل تولد: رودسر
تحصيل: دانشجو
سن: 29
محل شهادت: رشت
زمان شهادت: 1367
به یاد مجاهد سربدار شهید احمد نیکفر
مجاهد شهید احمد نیکفر در سال 1339دریکی از روستاهای گیلان بهنام خلیفه محله از توابع شهرستان رودسر به دنیا آمد. او از دوران کودکی با درد و رنجهای مردم آشنا شد و در حالیکه به تحصیل ادامه میداد، کمککار خانوادهاش نیز بود.
احمد فعالیت سیاسی و مذهبی خود را از زمان شاه در سال 56با پشتیبانی برادرش و در رابطه سمپاتیک با مجاهدین شروع کرد. وی در دوران تحصیلی جزء دانشآموزان ممتاز دررشته ریاضی بود و از دبیرستان امیرکبیر شهرستان لنگرود فارغالتحصیل شد. او همچنین از هنر نقاشی و خطاطی برخوردار بود، در زمینه شعر و نویسندگی صاحب ذوق بود.
احمد در فاز سیاسی نقش تأثیرگذار در گسترش افکار و اندیشههای مجاهدین در روستای محل زندگی خود داشت. خطاطی و نوشتن مقالات مختلف یکی از مسئولیتهای او در انجمن هواداران در رودسر بود.
خانه پدری احمد در روستای خلیفه محل تجمع و فعالیت هواداران سازمان در این روستا بود، آماده سازی فعالیتهای سیاسی و تبلیغاتی در این خانه صورت میگرفت.
احمد پس از 30خرداد 60و آغاز سرکوب نیروهای انقلابی از سوی رژیم آخوندی، بهدلیل شناخته شدگی مجبور به زندگی مخفی و ترک شهر خود شد. او به تهران رفت و به مدت 4سال در تهران علاوه بر فعالیتهایش در بهشت زهرا بهکار خطاطی بر روی سنگ قبرها مشغول گردید. احمد همزمان با کارش در بهشتزهرا تا پیش از دستگیری به مدت 3سال در رشته کامپیوتر در دانشگاه تهران به تحصیل برداخت.
احمد در سال 64به هنگام تردد دریکی از خیابانهای تهران توسط گشت سپاه دستگیر شده و پس از شناسایی به زندان سپاه رشت منتقل میشود.
سرانجام مجاهد شهید احمد نیکفر درحالیکه تنها 28سال از عمرش میگذشت به همراه دو برادرش محمدرضا و علیرضا در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در سال 67سربدار شد. و به کاروان شهیدان مجاهد پیوست.
مریم رجوی: درودهای بیپایان به همه زندانیان قتلعامشده سال ۶۷ که از لحظهای که در اتاقهای بازجویی گفتند بر سر موضع خود علیه ولایت فقیه و برای آزادی ایستادهاند، تا همین امروز، نبرد و پیکارشان رژیم آخوندی را درهم میکوبد.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
مشخصات مجاهد شهید جمشید گلی
محل تولد: بندر انزلى
شغل -
تحصيل: -
سن: -
محل شهادت: بندر انزلی
زمان شهادت: -
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطرات، زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را ميشناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.
مریم رجوی: جوانان دلیر و قیامآفرین در سراسر میهن اسیر را فرا میخوانم که برای واداشتن سران رژیم، به انتشار اسامی کامل قتلعامشدگان و نشانی مزارهای آنها و اسامی جلادان این کشتار، دست به اعتراض بزنند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
مشخصات مجاهد شهید جمشید فرمانبردار قادیکلائیمحل تولد: قائمشهرشغل - تحصيل: -سن: -محل شهادت: قائمشهرزمان شهادت: 1360
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطرات، زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را ميشناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.
مریم رجوی: در یک سال اخیر، یاران و هواداران مقاومت با بهخطر انداختن جان و زندگی خود، اسامی شمار دیگری از قتلعامشدگان و نشانی مزارها و نیز اطلاعات مربوط به اعضای هیأتهای مرگ در استانها را جمعآوری کردهاند. از همه آنها و از عموم کسانی که طی یک سال گذشته، به جنبش دادخواهی پیوستند، از جوانان و دانشجویانی که در هر فرصت، فریاد دادخواهی قتلعام ۶۷را سردادند و زندانیانی که در سختترین شرایط از این جنبش، حمایت کردند، قدردانی میکنم.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشیدhttps://t.me/shahidanAzadai96
مشخصات مجاهد شهید کریم بهارمحل تولد: چالوسشغل - تحصيل: -سن: 22محل شهادت: بابلزمان شهادت: 1362
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره، زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را ميشناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.
مریم رجوی: از خانوادههای شهیدان و زندانیان سیاسی میخواهم که با حضور بر سر مزار شهیدان، حق پایمالشده خود برای برپایی مراسم بزرگداشت فرزندان قهرمان خود را به رژیم آخوندی تحمیل کنند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشیدhttps://t.me/shahidanAzadai96
مشخصات مجاهد شهید کیوان (کاظم) مرزبانمحل تولد: قائمشهرشغل - تحصيل: -سن: -محل شهادت: اهواززمان شهادت: 1365
مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمیماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشیدhttps://t.me/shahidanAzadai96